دانگ نیملغتنامه دهخدادانگ نیم . (اِخ ) دهی است از دهستان درختگان بخش مرکزی شهرستان کرمان . واقع در 35هزارگزی شمال خاوری کرمان سر راه مالرو کرمان به شهداد. کوهستانی است و سردسیر و دارای 60 سکنه . آب آن از رودخانه است و محصول آنجا
دیانdieneواژههای مصوب فرهنگستاندستهای از ترکیبات آلی که مولکولهای آنها دارای دو پیوند دوگانۀ کربن ـ کربن است
شهپروانۀ مشبکDanaus plexippusواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از شهپروانهایان و راستۀ پروانهسانان که دارای بالهایی حنایی درخشان با انشعابهای درختیشکل سیاه و درخشان است
دانگلغتنامه دهخدادانگ . (اِ) شش یک چیزی . سدس چیزی . یک قسمت از شش قسمت چیزی . دانگی . دانق . (زمخشری ). یک بخش از شش بخش چیزی . یک ششم چیزی . یک حصه از شش حصه ٔ چیزی :- پنج دانگ از ششدانگ ؛ پنج ششم آن . پنج سدس آن .- چهاردانگ از ششدانگ </span
تربدلغتنامه دهخداتربد. [ ت ُ ب ُ / ت ِ ب ِ ] (اِ) دوایی است معروف که اسهال آورد. (برهان ). نام دوایی مسهل ، بهندی نسوت گویند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). دوائیست که اسهال آورد، و آن را تربد مجوف خوانند. (انجمن آرا). ریشه ٔ مسهل که از هند آورند. (ناظم الاطباء).
جسدلغتنامه دهخداجسد. [ ج َ س َ ] (ع اِ) تن مردم و جن و ملائکه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تن . (ترجمان القرآن عادل بن علی ) (آنندراج ). تن مردم . (مهذب الاسماء). تن و بعضی گویند که خاص جسم آدمی را گویند. (غیاث اللغات از شرح نصاب ). جسم انسان . (بحر الجواهر). جسم . (کشاف اصطلاحات الفنون
غارلغتنامه دهخداغار. (ع اِ) درخت غار. شجرالغار.رند. مابهشتان . دانیمو. برگ بو. سقلیموس . ذافنی . لوره . باهشتان . لادرس . سنگ . امیر اوفوسدونس . دهمست . نباتی خوشبوی . (منتهی الارب ) (بحرالفضائل ). || درختی است بزرگ روغن دار و منه دهن الغار. (منتهی الارب ). درختی است بزرگ کثیرالنفع که پازهر
دانگلغتنامه دهخدادانگ . (اِ) شش یک چیزی . سدس چیزی . یک قسمت از شش قسمت چیزی . دانگی . دانق . (زمخشری ). یک بخش از شش بخش چیزی . یک ششم چیزی . یک حصه از شش حصه ٔ چیزی :- پنج دانگ از ششدانگ ؛ پنج ششم آن . پنج سدس آن .- چهاردانگ از ششدانگ </span
دانگلغتنامه دهخدادانگ . (اِخ ) یکی از شش قسمت شش ناحیه که بلوکی از چهارده بلوک قشقائی است و پنج ناحیه ٔ دیگر: پادنا. حنا. سمیرم . فلرد. واردشت است و همه ٔ شش ناحیه 24 قریه دارد. (جغرافیای غرب ایران ص 109).
دانگفرهنگ فارسی عمید۱. قسمتی از چیزی؛ بخش؛ بهره؛ حصه.۲. یکششم چیزی بهویژه اموال غیرمنقول مانند ملک و زمین.۳. یکششم دِرهم: ◻︎ دست دراز از پی یک حبه سیم / بِه که ببُرند به دانگی و نیم (سعدی: ۱۱۹).۴. سهمی از هزینۀ گردش و مسافرت یا تهیۀ خوراک دستهجمعی که هریک از افراد دسته باید بدهند.۵. (موسیقی)
دانگلغتنامه دهخدادانگ . (اِ) شش یک چیزی . سدس چیزی . یک قسمت از شش قسمت چیزی . دانگی . دانق . (زمخشری ). یک بخش از شش بخش چیزی . یک ششم چیزی . یک حصه از شش حصه ٔ چیزی :- پنج دانگ از ششدانگ ؛ پنج ششم آن . پنج سدس آن .- چهاردانگ از ششدانگ </span
دانگلغتنامه دهخدادانگ . (اِخ ) یکی از شش قسمت شش ناحیه که بلوکی از چهارده بلوک قشقائی است و پنج ناحیه ٔ دیگر: پادنا. حنا. سمیرم . فلرد. واردشت است و همه ٔ شش ناحیه 24 قریه دارد. (جغرافیای غرب ایران ص 109).
دودانگلغتنامه دهخدادودانگ . [ دُ ] (اِ مرکب ) ثلث . (دهار) (ملخص اللغات ). سه یک . یک سوم . (یادداشت مؤلف ). دو قسمت از شش قسمت چیزی .- دودانگ خواندن ؛ نرم و آهسته خواندن .
چهاردانگلغتنامه دهخداچهاردانگ . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چهار قسمت از شش قسمت چیزی . ثلثان . (زمخشری ) (مهذب الاسماء). دو ثلث . || اصطلاح موسیقی (آواز) است . رجوع به دانگ شود. || اصطلاحی در تراشیدن قلم . رجوع به چاردانگ شود.
چهاردانگلغتنامه دهخداچهاردانگ . [ چ َ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).