دانگانهلغتنامه دهخدادانگانه . [ ن ْ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) (از: دانگ + انه ). صاحب آنندراج گوید اصل کلمه دانگ گانه است یعنی یک عدد دانگ . و یک گاف را حذف کرده اند. (آنندراج ). || در اصطلاح سهمی که هر کس دهد در مهمانی و غیره . آن باشد که چون جمعی بسیر و گشت روند
دانگانهلغتنامه دهخدادانگانه . [ ن َ ن َ /ن ِ ] (اِ مرکب ) رخت و متاع خانه . (برهان ) (غیاث ). متاع و کالا. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ) : ای در جوال عشوه علی وار ناشده از حرص دانگانه بگفتار روزگار. انوری .</p
دانگانهفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه به یکدانگ یعنی یکششم دِرهم بیرزد.۲. چیزی کم و نزدیک به یکدانگ: ◻︎ گرچه مرا هست به خروار فضل / نیست ز دانگانه مرا یک تسو (کمالالدیناسماعیل: ۵۱۹).
دانگانهفرهنگ فارسی معین(نِ) (اِمر.) 1 - پولی که در یک گردش دسته جمعی از افراد گروه گرفته می شود. 2 - چیزی که یک ششم دانگ بیارزد.
دانایانهلغتنامه دهخدادانایانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) عاقلانه . (آنندراج ). چون دانایان . دانشمندانه .
دانه گانهلغتنامه دهخدادانه گانه . [ن َ / ن ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دانگانه . اسباب و کالا و متاع دنیوی باشد. (برهان ). رجوع به دانگانه شود.
توشیلغتنامه دهخداتوشی . (اِ) توژی باشد که ضیافت کردن اطفال است یکدیگر را و آن را در خراسان دانگانه می گویند و در مازندران پلاپچکاک نامند. (برهان ) (از آنندراج ). توژی . دانگانه . (ناظم الاطباء). در تهران و مشهد و بروجرد دنگی گویند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
ناشدهلغتنامه دهخداناشده . [ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نشده . انجام نایافته . || نرفته . مقابل شده . رجوع به شده شود : ای در جوال عشوه علی وار ناشده از حرص دانگانه به گفتار روزگار.انوری .
تپولغتنامه دهخداتپو. [ ت َ ] (اِ) مخفف لفظ تاپو است که بمعنی خمره ٔ گلی است . (فرهنگ نظام ) : گرچه بخروار مرا هست فضل نیست ز دانگانه مرا یک تپو.کمال اسماعیل (از فرهنگ نظام ).
گانهلغتنامه دهخداگانه . [ ن َ /ن ِ ] (پسوند) مزید مؤخر «آن » که در پارسی باستان «آنه » بوده پس از اینکه بشکل آوایی «آنه » (در پهلوی «آنک ») درآمده ، مزید مؤخربی قاعده ٔ «گانه » را ساخته است که در پهلوی کانک می باشد. این مزید مؤخر برای ساختن کلمات توزیعی که