دانگکلغتنامه دهخدادانگک . [ ن َ / ن ِ گ َ ] (اِمصغر) دانه ٔ خرد. مصغر دانه : وآن دهن تنگ تو گویی کسی دانگکی نار بدونیم کرد. رودکی .دانگکی چند نارسیده در آن نار. سوزنی .
دانگکفرهنگ فارسی عمیددانۀ خرد؛ دانۀ ریز: ◻︎ وآن دهن تنگ تو گویی کسی / دانگکی نار به دو نیم کرد (رودکی: ۴۹۶).
دانقلغتنامه دهخدادانق . [ ن ِ ] (ع ص ) گول . نادان . رزد. (منتهی الارب ). || لاغر و ضعیف و فرومایه از مردم و ستور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آدمی و ستور لاغر زبون .
دانقلغتنامه دهخدادانق . [ ن ِ / ن َ ] (معرب ،اِ) دانگ که شش یک درهم است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). داناق . (منتهی الارب ). معرب دانگ است . (غیاث ). معرب دانگ است و شرح آن ضمن بیان معنی مثقال در حرف ثاء مثلثه مذکور گردید. (کشاف اصطلاحات الفنون ). معرب دانگ و
دانکلغتنامه دهخدادانک . [ ] (اِ) امین الدوله گوید تخمی است شبیه به تودری سرخ و از آن ریزه تر و گیاه او بقدر شبری و در کوههای طبرستان و نواحی آن یافت میشود. گرم و تر و جهت علل بلغمی و سوداوی نافع و چون پنجاه درهم او را تا صد درهم بادوچندان آرد و گندم و قدری روغن نانها ترتیب داده تناول نمایند د
دانکلغتنامه دهخدادانک . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین . واقع در 36000گزی خاور آوج . سردسیر است و دارای 813 سکنه . آب آن از رودخانه ٔ سنگاوین است و محصول آنجا غلات و سیب زمینی و باغات انگور و گ
دانکلغتنامه دهخدادانک . [ ن َ ] (اِ مصغر) مصغر دانه است مرکب از دانه و کاف تصغیر. || دانه باشد. (اوبهی ). مطلق دانه را گویند اعم از گندم و جو و ماش و عدس و غیره . (برهان ). دان . دانه . (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). حب . حبه : ازین تاختن گوز و ریدن براه نه