داچکلغتنامه دهخداداچک . [ چ َ ] (اِ) گوشواره . (برهان ) (جهانگیری ). داجک . شنف : آن شیهه ای که مرکب تندت همی زندبر خنگ آسمان چو نوای چکاوک است وان نعل کهنه ای که بیفتد زپای اودر گوش اختران فلک لعل داچک است .شرف شفروه [ در صفت اسب
داغ بالای داغلغتنامه دهخداداغ بالای داغ . [ ی ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از رسیدن مصائب پی درپی است . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). دردی پس دردی . رنجی پس رنجی دیگر. تعب و المی بدنبال الم و تعبی دیگر.
گوشوارهلغتنامه دهخداگوشواره . [ گوش ْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) گوشوار. نام زیوری که در گوش کنند. (غیاث ).زیوری که در گوش آویزند و آن را به تازی قرط خوانندو ستاره و برق از تشبیهات او است . (آنندراج ). گوشوار. (شعوری ج 2 ورق <span cla