دباغلغتنامه دهخدادباغ . [ دَب ْ با ] (اِخ ) نام موضعی به چهاردانگه ٔ مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 124).
دباغلغتنامه دهخدادباغ . [ دَب ْ با ] (اِخ ) الشیخ ابوزید عبدالرحمن بن محمدبن عبداﷲ الانصاری الاسیدی مشهور به دباغ متولد به سال 605 و متوفی به سال 696 هَ . ق . مردی فقیه و مورخ و عالم و ازمردم قیروان بود. تألیفاتی دارد که از
دباغلغتنامه دهخدادباغ . [ دَب ْ با ] (اِخ ) دهی است از دهستان سارال بخش دیواندره شهرستان سنندج واقع در 5هزارگزی باختر دیواندره و راه شوسه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و حبوبات و توتون و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آنجا مالرو است . (از فرهنگ ج
دباغلغتنامه دهخدادباغ . [ دَب ْ با ] (ع ص ) پوست پیرا. (منتهی الارب ) (دستور اللغة) (دهار) (مهذب الاسماء). پوست پیراه . پوست پیرای . آنکه پوست را پیراید. کلغارگر. (ملخص اللغات حسن خطیب ). آشگر. چرمگر. بسیار پیراینده پوست . ج ، دباغون . (مهذب الاسماء). در قاموس کتاب مقدس آمده است : معتقدین خصو
دباغ زادهلغتنامه دهخدادباغ زاده . [ دَب ْ با دَ ] (اِخ ) محمد افندی . از شیخ الاسلامان دولت عثمانی و فرزند شیخ محمود افندی است .به سال 1044 هَ . ق . درگذشته است . (قاموس الاعلام ).
دباغ کوللغتنامه دهخدادباغ کول . [ دَب ْ با ] (اِخ ) نام موضعی به استرآباد رستاق مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو ص 127 بخش انگلیس ).
علی دباغلغتنامه دهخداعلی دباغ . [ ع َ ی ِ دَب ْ با ] (اِخ ) ابن مصطفی دباغ حلبی شافعی ، مشهور به میقاتی و مکنّی به ابوالفتوح . رجوع به علی میقاتی شود.
دباغخانهلغتنامه دهخدادباغخانه . [ دَب ْ با ن َ ] (اِخ ) نام محلتی به تهران . || نام تکیه ای به محله ٔ دباغخانه ٔ تهران .
دباغانلغتنامه دهخدادباغان . [ دَب ْ با ] (اِ) ج ِ دباغ . || آنجا که دباغان شهری خانه و نشست دارند. دباغخانه . || (اِخ ) نام محله ای به قزوین .
دباغتلغتنامه دهخدادباغت . [ دِ غ َ ] (ع مص ) آشگری . دباغة. پوست پیرایی . آش کردن . پوست پیراستن . آش نهادن . حرفه ٔ دباغ . دباغی . پیراستن چرم . پیرایش پوست . پیراستن و پاک کردن پوست . (غیاث اللغات ). دباغی کردن . پیراهش . پیراهیدن . دبغ. دباغ . (منتهی الارب ) : وآ
دباغخانهلغتنامه دهخدادباغخانه . [ دَب ْ با ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مدبغة. جایی که پوست و امثال آن پیرایند. (آنندراج ). آنجا که پوست آش نهند. آنجا که پوست دباغت کنند و بپیرایند.- امثال : گذر پوست به دباغخانه است </s
دباغةلغتنامه دهخدادباغة. [ دِ غ َ ] (ع مص ) دباغت . پاک کردن وپیراستن پوست . پوست پیراستن . دباغی کردن . (منتهی الارب ) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). پیراستن پوست را. (منتهی الارب ). خشک کردن رطوبات اصلیه از چیزی . (از آنندراج ). ازاله کردن رطوبات و گندگی های نجس از پوست . (از تعریفات جرجانی
دباغی کردنلغتنامه دهخدادباغی کردن . [ دَب ْ با ک َ دَ ] (مص مرکب ) دباغت . دباغة. عمل و صفت پیراستن پوست . آش نهادن پوست .
دباغخانهلغتنامه دهخدادباغخانه . [ دَب ْ با ن َ ] (اِخ ) نام محلتی به تهران . || نام تکیه ای به محله ٔ دباغخانه ٔ تهران .
دباغ زادهلغتنامه دهخدادباغ زاده . [ دَب ْ با دَ ] (اِخ ) محمد افندی . از شیخ الاسلامان دولت عثمانی و فرزند شیخ محمود افندی است .به سال 1044 هَ . ق . درگذشته است . (قاموس الاعلام ).
دباغ کوللغتنامه دهخدادباغ کول . [ دَب ْ با ] (اِخ ) نام موضعی به استرآباد رستاق مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو ص 127 بخش انگلیس ).
دباغانلغتنامه دهخدادباغان . [ دَب ْ با ] (اِ) ج ِ دباغ . || آنجا که دباغان شهری خانه و نشست دارند. دباغخانه . || (اِخ ) نام محله ای به قزوین .
مادون گودباغلغتنامه دهخدامادون گودباغ . (اِخ ) دهی از دهستان قلعه عسکر است که در بخش مشیز شهرستان سیرجان واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
هرمودباغلغتنامه دهخداهرمودباغ . [ هَُ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان صحرای باغ بخش مرکزی شهرستان لار واقع در 36 هزارگزی جنوب لار و کنار راه شوسه ٔ لار به بستک و بندرلنگه . جلگه ای است گرمسیر و دارای 363 تن سکنه . از چشمه و چاه مشروب م
اندباغلغتنامه دهخدااندباغ . [ اِ دِ ] (ع مص ) پیراسته شدن پوست . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پیراسته شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). پخت یافتن پوست . (غیاث اللغات ). یقال اندبغ الاهاب . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
علی دباغلغتنامه دهخداعلی دباغ . [ ع َ ی ِ دَب ْ با ] (اِخ ) ابن مصطفی دباغ حلبی شافعی ، مشهور به میقاتی و مکنّی به ابوالفتوح . رجوع به علی میقاتی شود.