دبنگلغتنامه دهخدادبنگ . [ دَ ب َ ] (ص ) در تداول عامه ، سخت احمق . بی مغز. دشنام گونه ای است مر احمق را. نادان . ابله . گول . مرد ابله و بداندام . (آنندراج ). مردم مجدر و بدشکل و تنبل . (ناظم الاطباء). تبنگ . کودک قوی البدن و صحیح الاعضاء. (شعوری ) : تا رشته به دست
علی ذیبینیلغتنامه دهخداعلی ذیبینی . [ ع َ ی ِ ذَ ب َ ] (اِخ ) ابن قاسم حنش ذیبینی صنعانی . رجوع به علی حنش شود.
دژبانیلغتنامه دهخدادژبانی . [ دِ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل دژبان . نگاهبانی دژ. پاسبانی دژ. کوتوالی : دژبانوی من بدین سبیل است دژبانی من بدین دلیل است . نظامی .|| (اِ مرکب ) (اصطلاح نظامی ) قسمتی از سازمان نظامی که افراد آن مأمور مرا
ذبیانیلغتنامه دهخداذبیانی . [ ذُب ْ ] (اِخ ) یا نابغه ٔ ذبیانی . زیادبن معاویةبن ضباب الذبیانی الغطفانی المضری . مکنی به أبی أمامة. شاعری است جاهلی از طبقه ٔ اولی از بطن ذبیان از مردم حجاز. ویرا ببازار عکاظ قبه ای از پوست سرخ می افراشتند و شعراء عصر مانند اعشی و حسان و خفساء و جز آنان بوی گرد