دبورلغتنامه دهخدادبور. [ دَ ] (ع اِ) باد پس پشت ، خلاف صبا. (منتهی الارب ). باد مغرب . (بحر الجواهر). باد قبله . ج ، دُبُر. (مهذب الاسماء).باد فرودین . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). باد پس پشت یعنی بادی که از مغرب بطرف مشرق وزد. باد پس . مقابل باد برین . مقابل صبا. بادی که از سوی قبله آید. ب
دبورلغتنامه دهخدادبور. [ دَب ْ بو ] (ع اِ) جنس . (منتهی الارب ). || لباس . یقال : هو من شرح فلان و لا من دبوره ؛ ای من حزبه و زیه . (منتهی الارب ).
دبورلغتنامه دهخدادبور. [ دُ ] (اِخ ) (آن ) صاحب منصب غیرنظامی در ادارات دادگستری و مشاور پارلمان پاریس متولد به سال 1521 متوفی بسال 1559 م .
دبورلغتنامه دهخدادبور. [ دُ ] (ع مص ) پیر شدن . (منتهی الارب ). || درگذشتن تیر از نشانه . (منتهی الارب ). گذشتن تیر از نشانه و بیرون شدن . (تاج المصادر بیهقی ). بیرون آمدن تیر از هدف . || سپس شدن باد. باد با باد دبور گردیدن . (تاج المصادر بیهقی ): دبرت الریح ؛ باد دبور گردید هوا. (منتهی الارب
دیبورلغتنامه دهخدادیبور. [ دَ ] (اِخ ) نام ناحیه ای است از اعمال جزیره ٔ ابن عمر. (از معجم البلدان ).
دبورهلغتنامه دهخدادبوره . [ دِ رَ ] (اِخ ) از حکام بنی اسرائیل و از سال 1396 تا 1356 ق .م . حکم رانده است . (از قاموس الاعلام ترکی ). صاحب قاموس مقدس گوید: دبوره (بمعنی مگس عسل ) نبیه ای که در حکمت و تقوی و تدین معروف و بر اسر
دبورهلغتنامه دهخدادبوره . [ دِ رَ ] (اِخ ) نام دایه ٔ رفقه . وی چون موتش دررسید و درتحت بلوط بیت ایل مدفون گردید. (سفر پیدایش 35:8).
دبوریلغتنامه دهخدادبوری . [دَ ] (ص نسبی ) منسوب به دبور. || در تداول عامه ، لات . ولگرد. بی سر و بی پا. لات ولوت . آسمان جل .
دبوریهلغتنامه دهخدادبوریه . [ دَب ْ بو ری ی َ ] (اِخ ) شهریست نزدیک طبریه . (منتهی الارب ). در ناحیه ٔ اردن بنزدیکی دریاچه ٔ طبریه قصبه ای است . (قاموس الاعلام ترکی ). از اعمال اردن است بحدود طبریه . (معجم البلدان ).
رضاعةلغتنامه دهخدارضاعة. [ رَ ع َ ] (ع اِ) باد پس پشت که باد دبور باشد یا میان دبور و جنوب . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ).
چهاربادلغتنامه دهخداچهارباد. [ چ َ / چ ِ] (اِ مرکب ) صبا و دبور و شمال و جنوب . صبا باد مشرق است و دبور بادی که از طرف مغرب وزد. (آنندراج ).
باد پروردینلغتنامه دهخداباد پروردین . [دِ پ َرْ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باد دبور باشد. رجوع به باد فروردین و باد برین و باد دبور شود.
دبورهلغتنامه دهخدادبوره . [ دِ رَ ] (اِخ ) از حکام بنی اسرائیل و از سال 1396 تا 1356 ق .م . حکم رانده است . (از قاموس الاعلام ترکی ). صاحب قاموس مقدس گوید: دبوره (بمعنی مگس عسل ) نبیه ای که در حکمت و تقوی و تدین معروف و بر اسر
دبورهلغتنامه دهخدادبوره . [ دِ رَ ] (اِخ ) نام دایه ٔ رفقه . وی چون موتش دررسید و درتحت بلوط بیت ایل مدفون گردید. (سفر پیدایش 35:8).
دبوریلغتنامه دهخدادبوری . [دَ ] (ص نسبی ) منسوب به دبور. || در تداول عامه ، لات . ولگرد. بی سر و بی پا. لات ولوت . آسمان جل .
دبوریهلغتنامه دهخدادبوریه . [ دَب ْ بو ری ی َ ] (اِخ ) شهریست نزدیک طبریه . (منتهی الارب ). در ناحیه ٔ اردن بنزدیکی دریاچه ٔ طبریه قصبه ای است . (قاموس الاعلام ترکی ). از اعمال اردن است بحدود طبریه . (معجم البلدان ).
مدبورلغتنامه دهخدامدبور. [ م َ ] (ع ص ) مجروح . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). زخمی شده . رجوع به دبور شود. || گوسپند که پشتش قرحه و جراحت باشد. دَبِر. اَدْبَر. (از متن اللغة). زخم شده و ریش شده در پشت . (ناظم الاطباء). رجوع به دَبَر شود. || کثیرالمال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (متن اللغة
مندبورلغتنامه دهخدامندبور. [ م َ ] (ص ) مفلوک و بی دولت و سیاه بخت بود. (فرهنگ جهانگیری ). سیاه بخت و مفلوک و بی دولت و صاحب ادبار و غمگین . (برهان ) (از ناظم الاطباء). مقایسه شود با منذور. در کردی ، مندبر ، مندبور (ورشکسته ، بی چیز). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). مَندبور معرب از فارسی به معنی گدا .
تندبورلغتنامه دهخداتندبور. [ ت ُ ] (اِ) جستن و برجستن را گویند، و به این معنی بجای بای ابجد، یای حطی هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). برجستن . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (از شرفنامه ٔ منیری ). جستن و برجستن را گویند. (انجمن آرا). || (ص ) برجهنده و رقصنده . (ناظم الاطباء). رجوع به تندیور
باد دبورلغتنامه دهخداباد دبور. [ دِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بادی باشد که از مابین مغرب و جنوب وزد. (برهان ) (آنندراج ). بادفرودین . (صحاح الفرس ). بمعنی باد جنوب است و باد برین بمعنی باد شمال است چه قطب شمال بلند است و جنوب فرود و باد جنوب و دبور مضر است و باد صبا و شمال نافع. (آنندراج : با