درآموزاندنلغتنامه دهخدادرآموزاندن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) درآموختن . آموختن . آموزاندن . فرادادن . یاد دادن . تعلیم : اکنون آن مناحیس زایل می شود، من او را قبول کنم و جمله علوم در آموزم . (سندبادنامه ص 46).پس آنگه گفت کاین آواز دلسوزچ
درآموختنلغتنامه دهخدادرآموختن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) آموختن . آموزاندن . یاد دادن . تعلیم . (دهار) : مرا باید بچشم آتش برافروخت به آتش سوختن باید درآموخت . نظامی .ستون سرو را رفتن درآموخت چو غنچه تیز شد چون گل برافروخت . <p cl