درآمیختن

dar[']āmixtan

معنی

۱. مخلوط کردن؛ درهم ساختن.
۲. (مصدر لازم) مخلوط شدن؛ آمیزش پیدا کردن.

جست‌وجوی دقیق

درآمیختن

لغت‌نامه دهخدا

درآمیختن . [ دَ ت َ ](مص مرکب ) آمیختن . مخلوط شدن . ممزوج شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). التیاث . (از منتهی الارب ) : وزین شیوه سخنهایی برانگیخت که از جان پروری با جان درآمیخت . نظامی .اعتکار و تعاکر؛ با هم درآمیختن

درآمیختن

فرهنگ فارسی عمید

۱. مخلوط کردن؛ درهم ساختن.۲. (مصدر لازم) مخلوط شدن؛ آمیزش پیدا کردن.

درآمیختن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

marry, mingle, mix, incorporate, intermingle, intermix, scramble, temper, wind

جست‌وجوی هم‌آوا

رنگ درآمیختن

لغت‌نامه دهخدا

رنگ درآمیختن . [ رَ دَ ت َ ] (مص مرکب ) رنگ آمیختن . نیرنگ ساختن . حیله کردن . مکر بکار بردن . رجوع به رنگ آمیختن و رنگ شود : ز هرگونه رنگ اندرآمیختی دل شاه توران برانگیختی .فردوسی .

درآمیختن (مجازی)

دیکشنری فارسی به انگلیسی

interweave

جست‌وجوی مشابه

رنگ درآمیختن

لغت‌نامه دهخدا

رنگ درآمیختن . [ رَ دَ ت َ ] (مص مرکب ) رنگ آمیختن . نیرنگ ساختن . حیله کردن . مکر بکار بردن . رجوع به رنگ آمیختن و رنگ شود : ز هرگونه رنگ اندرآمیختی دل شاه توران برانگیختی .فردوسی .

درآمیختن (مجازی)

دیکشنری فارسی به انگلیسی

interweave

جست‌وجوی متن

مخلوط کردن

فرهنگ سره

آمیختن ، درآمیختن

commixes

دیکشنری انگلیسی به فارسی

کمدی ها، مخلوط کردن، بهم ریختن، درامیختن

commix

دیکشنری انگلیسی به فارسی

کمکی، مخلوط کردن، بهم ریختن، درامیختن

شبک

فرهنگ فارسی معین

(شَ) [ ع . ] (مص م .) درآمیختن ، به یکدیگر در آوردن چیزی را.

اخجاء

لغت‌نامه دهخدا

اخجاء. [ اِ ] (ع مص ) الحاح کردن در سؤال . || بسیار درآمیختن .

جست‌وجوی هم‌آغاز

درآمیختن (مجازی)

دیکشنری فارسی به انگلیسی

interweave

جست‌وجوی هم‌قافیه

رنگ درآمیختن

لغت‌نامه دهخدا

رنگ درآمیختن . [ رَ دَ ت َ ] (مص مرکب ) رنگ آمیختن . نیرنگ ساختن . حیله کردن . مکر بکار بردن . رجوع به رنگ آمیختن و رنگ شود : ز هرگونه رنگ اندرآمیختی دل شاه توران برانگیختی .فردوسی .

ترجمه مقاله