درازقدلغتنامه دهخدادرازقد. [ دِ ق َ ] (ص مرکب ) که قدی دراز دارد. طویل القد. درازقامت . بلندبالا. بلنداندام : آنچه کوتاه جامه شد جسدش کردم از نظم خود درازقدش . نظامی .عَشَنَّق ؛سبک و کم گوشت درازقد. (از منتهی الارب ). عَیْهَمی ّ؛ سطب
عیهمیلغتنامه دهخداعیهمی . [ ع َ هََ می ی ] (ع ص نسبی ) سطبر درازقد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
عشنقلغتنامه دهخداعشنق . [ ع َ ش َن ْ ن َ] (ع ص ) درازقد سبک و کم گوشت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عُشانِق . ج ، عَشانقة. (اقرب الموارد).