دراجیلغتنامه دهخدادراجی . [ دَرْ را ] (ص نسبی ) منسوب به دراج که نسبت اجدادی است . (از الانساب سمعانی ).
دراجیلغتنامه دهخدادراجی . [ دُرْ را ] (اِخ ) طایفه ای از ایلات کرد ایران که در قشلاق گاورود، و ییلاق کانی گلزار سکونت دارند و در گروس و کلیائی نیز قسمتی ازاین ایل ساکن هستند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 59).
درازپیلغتنامه دهخدادرازپی . [ دِ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد، واقع در 9هزارگزی غرب میان آباد و 5هزارگزی باختر راه شوسه ٔ عمومی بجنورد به اسفراین ، با 132
درازیلغتنامه دهخدادرازی . [ دَرْ را زی ی ] (اِخ ) یوسف بن ابراهیم درازی بحرانی ، مکنی به ابن عصفور، از آل عصفور. فقیه امامی قرن دوازدهم هجری . وی از اهالی بحرین بود. به سال 1107 هَ . ق . متولد شد و در سال 1186 هَ . ق . در شهر
درازیلغتنامه دهخدادرازی . [ دِ ] (حامص ، اِ) دراز بودن . درازا. طول . امتداد. خلاف پهنا. خلاف عرض . اِنسبات . خَدَب . سَمحَجَة. سَنطَلَة. سَیفة. (منتهی الارب ) : زانگونه که از جوشن خرپشته خدنگش بیرون نشود سوزن درزی ز درازی . فرخی .
جان درازیفرهنگ فارسی عمیدزندگی دراز داشتن؛ درازی عمر؛ طول عمر: ◻︎ از پی جاندرازی شه شرق / کردم آفاق را به شادی غرق (نظامی۴: ۷۲۶).
درازیلغتنامه دهخدادرازی . [ دَرْ را زی ی ] (اِخ ) یوسف بن ابراهیم درازی بحرانی ، مکنی به ابن عصفور، از آل عصفور. فقیه امامی قرن دوازدهم هجری . وی از اهالی بحرین بود. به سال 1107 هَ . ق . متولد شد و در سال 1186 هَ . ق . در شهر
درازیلغتنامه دهخدادرازی . [ دِ ] (حامص ، اِ) دراز بودن . درازا. طول . امتداد. خلاف پهنا. خلاف عرض . اِنسبات . خَدَب . سَمحَجَة. سَنطَلَة. سَیفة. (منتهی الارب ) : زانگونه که از جوشن خرپشته خدنگش بیرون نشود سوزن درزی ز درازی . فرخی .
درازیلغتنامه دهخدادرازی . [ دِ زی ی ] (اِخ ) نام تیره ای از شعبه ٔ جباره ٔ ایل عرب ، ازایلات خمسه ٔ فارس . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87).
درازیلغتنامه دهخدادرازی . [دِ ] (اِخ ) قریه ای است در 7 فرسنگی میانه ٔ شمال و مشرق تنگستان . (فارسنامه ٔ ناصری ). دهی است از دهستان حومه ٔ بخش خورموج شهرستان بوشهر. واقع در 12هزارگزی غرب خورموج و دامنه ٔ شرقی کوه مند، با <span
درازیلغتنامه دهخدادرازی . [ دَرْ را زی ی ] (اِخ ) یوسف بن ابراهیم درازی بحرانی ، مکنی به ابن عصفور، از آل عصفور. فقیه امامی قرن دوازدهم هجری . وی از اهالی بحرین بود. به سال 1107 هَ . ق . متولد شد و در سال 1186 هَ . ق . در شهر
درازیلغتنامه دهخدادرازی . [ دِ ] (حامص ، اِ) دراز بودن . درازا. طول . امتداد. خلاف پهنا. خلاف عرض . اِنسبات . خَدَب . سَمحَجَة. سَنطَلَة. سَیفة. (منتهی الارب ) : زانگونه که از جوشن خرپشته خدنگش بیرون نشود سوزن درزی ز درازی . فرخی .
درازیلغتنامه دهخدادرازی . [ دِ زی ی ] (اِخ ) نام تیره ای از شعبه ٔ جباره ٔ ایل عرب ، ازایلات خمسه ٔ فارس . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87).
درازیلغتنامه دهخدادرازی . [دِ ] (اِخ ) قریه ای است در 7 فرسنگی میانه ٔ شمال و مشرق تنگستان . (فارسنامه ٔ ناصری ). دهی است از دهستان حومه ٔ بخش خورموج شهرستان بوشهر. واقع در 12هزارگزی غرب خورموج و دامنه ٔ شرقی کوه مند، با <span
دست درازیلغتنامه دهخدادست درازی . [ دَ دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دست طولانی . طول ید. (یادداشت مرحوم دهخدا). دراز بودن دست . بلنددستی . || ظلم و تعدی . (آنندراج ). تطاول و تعرض . (یادداشت مرحوم دهخدا). بطش . (ملخص اللغات خطیب ). ظلم و ستم و جور و جبر و تعدی و زبردستی . (ناظم الاطباء) <span c