دربندانلغتنامه دهخدادربندان . [ دَ ب َ ] (اِ مرکب ) محاصره . حصار. (یادداشت مرحوم دهخدا). شهربند. حصارداری : در آن سالی کجا روید به سنگ خاره بر نعمت ز خصم او به شهر خصم باشد قحط و دربندان . قطران .در این مدت که دربندان بود،بقدر صدهزار
دربندانلغتنامه دهخدادربندان . [ دَ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خیر بخش اصطهبانات شهرستان فسا، واقع در 18هزارگزی شمال باختری اصطهبانات در کنار راه فرعی اصطهبانات به خرامه . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).<b
دربندانفرهنگ فارسی عمید۱. حالت بسته بودن درها و بستن در خانهها یا دکانها: ◻︎ شهر رمضان گرچه مبارک شهری است / اما در وی همیشه دربندان است (واله هروی: لغتنامه: دربندان).۲. (اسم مصدر) محاصره.
دربندان دادنلغتنامه دهخدادربندان دادن . [ دَ ب َ دَ ] (مص مرکب ) محاصره دادن . محاصره کردن . حصار دادن : ملک الموت داده دربندان حصن عمر ترا و تو خندان . سنائی .بر این منوال ایشان را دربندان می دادند و در محاصره بدان درجه مبالغه می نمودند.
دربندان کردنلغتنامه دهخدادربندان کردن . [ دَ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) محاصره کردن . حصار کردن : بردن چند منجنیق و دربندان کردن حصار قوقه را. (تاریخ سیستان ). آمدن بدر شهر غره ٔ ربیعالاول هم در این سال و چهل روز دربندان کردن و شبیخون آوردن ازدرون شهر بر ایشان . (تاریخ سیستان ).
دربندان دادنلغتنامه دهخدادربندان دادن . [ دَ ب َ دَ ] (مص مرکب ) محاصره دادن . محاصره کردن . حصار دادن : ملک الموت داده دربندان حصن عمر ترا و تو خندان . سنائی .بر این منوال ایشان را دربندان می دادند و در محاصره بدان درجه مبالغه می نمودند.
دربندان کردنلغتنامه دهخدادربندان کردن . [ دَ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) محاصره کردن . حصار کردن : بردن چند منجنیق و دربندان کردن حصار قوقه را. (تاریخ سیستان ). آمدن بدر شهر غره ٔ ربیعالاول هم در این سال و چهل روز دربندان کردن و شبیخون آوردن ازدرون شهر بر ایشان . (تاریخ سیستان ).
بندانلغتنامه دهخدابندان . [ ب َ ] (پسوند) این کلمه بصورت مزید مؤخر به کلمات می پیوندند و بیشتر معنی مصدری یا وصفی بدانها می دهد: دربندان . حنابندان . میوه بندان . یخ بندان . شیشه بندان . آینه بندان . شهربندان .
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن یوسف علوی بن ابراهیم بن عبداﷲبن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب (ع ) وی در سنه ٔ 251 هَ . ق . در مکه ٔ مکرمه خروج و اموال اهالی را غصب و نهب کرد و آنگاه برای همین کار بمدینه ٔمنوره عازم شد. بهنگام بازگشت او اهالی مکه
محصورلغتنامه دهخدامحصور. [ م َ ] (ع ص ) احاطه کرده شده . (از منتهی الارب ). محاصره کرده شده . دربندان شده . احاطه شده . (ناظم الاطباء). به محاصره افتاده .حصاری کرده شده . (یادداشت مرحوم دهخدا). شهربندشده .- محصور شدن ؛ احاطه شدن . محاط گشتن . دربندان و شهربندان شدن
محاصرهلغتنامه دهخدامحاصره . [ م ُ ص َ رَ ] (ع مص ) گرداگرد گرفتن و حصاری کردن به جنگ . شهربند. شهربندان . دربندان . در حصار گرفتن . گرد چیزی یا کسانی را گرفتن چنانکه نتواند برون شدن . از گرداگرد بند کردن راه کسی را. (غیاث ) (از ناظم الاطباء) : ابوالقاسم فقیه را با جمعی ا
دربندان دادنلغتنامه دهخدادربندان دادن . [ دَ ب َ دَ ] (مص مرکب ) محاصره دادن . محاصره کردن . حصار دادن : ملک الموت داده دربندان حصن عمر ترا و تو خندان . سنائی .بر این منوال ایشان را دربندان می دادند و در محاصره بدان درجه مبالغه می نمودند.
دربندان کردنلغتنامه دهخدادربندان کردن . [ دَ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) محاصره کردن . حصار کردن : بردن چند منجنیق و دربندان کردن حصار قوقه را. (تاریخ سیستان ). آمدن بدر شهر غره ٔ ربیعالاول هم در این سال و چهل روز دربندان کردن و شبیخون آوردن ازدرون شهر بر ایشان . (تاریخ سیستان ).