درحاللغتنامه دهخدادرحال . [ دَ] (ق مرکب ) فی الفور. فی الحال . (آنندراج ). فوراً. فی الوقت . فی وقته . بی درنگ . اندرزمان . (یادداشت مرحوم دهخدا). همان دم . همان ساعت . درحین . همان لحظه . (ناظم الاطباء). دردم . درساعت . دروقت : درحال فرمود که مال ضمان از با کالنجار وال
درحالیکهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان یکه، در اثنایِ، ظرفِ، درحالِ، در حینِ، هنگامِ، ضمنِ، وسطِ کاری، درخلالِ، دربین درزمان معین، بهنوبت، الیالابد، همچنان
اتاق درحالتعویضon-change, vacant/dirty, VDواژههای مصوب فرهنگستاناتاقی که مهمان آن را تحویل داده، اما هنوز نظافت نشده است و آمادة پذیرش مهمان نیست متـ . درحالتعویض
منقرضفرهنگ فارسی طیفیمقوله: وجود ، ناپدید، هلاک، مرده منسوخ، درحال مرگ، درحال انقراض، درحال احتضار، درحال مردن عهدبوق، گذشته نفله، تباه