دردزدهلغتنامه دهخدادردزده .[ دَ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دارای درد. دردمند. مریض . علیل . خسته . بیمار. رنجور. (ناظم الاطباء). آفت رسیده . دردناک . (آنندراج ). دردرسیده . درددیده : این مقدار ندانستند که چون حشمت رایت عالی از آن دیار دور
دردزداanalgesicواژههای مصوب فرهنگستاندارویی که بدون از بین بردن هوشیاری موجب کاهش احساس درد میشود متـ . مسکن
دردزُدای بیمارپایpatient controlled analgesiaواژههای مصوب فرهنگستاندستگاه تسکیندهندة درد حاد که با استفاده از آن بیمار میتواند بدون نیاز به دیگران در هنگام درد با فشردن دکمهای داروی مسکن را به بدن خود برساند اختـ . دردپای PCA متـ . پمپ مسکن
دردزدای مخدرnarcotic analgesic, opiate analgesic, opioid analgesicواژههای مصوب فرهنگستانهریک از ترکیباتی که با اتصال به گیرندههای افیونوارهای مانع احساس درد میشود متـ . مسکن مخدر
دردزدای ضدالتهاب غیراستروئیدی، مسکن ضدالتهاب غیراستروئیدیnonsteroidal antiinflammatory analgesic, NSAIAواژههای مصوب فرهنگستان← داروی ضدالتهاب غیراستروئیدی
دردزدلغتنامه دهخدادردزد. [ دَزَ ] (ن مف مرکب ) دردزده . دردمند. علیل : زمین خاک شد بوی طیبش توئی جهان دردزد شد طبیبش توئی .نظامی .
بیوهلغتنامه دهخدابیوه . [ وَ / وِ ] (ص ) غریب . تنها. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || زنی را گویند که شوهرش مرده باشد یا او را طلاق داده باشد. (از برهان ) (از ناظم الاطباء). زنی که شوهرش مرده باشد. (از انجمن آرا) (آنندراج ) (شرفنامه منیری ). زن بی مرد. زن
ابوکالنجارلغتنامه دهخداابوکالنجار. [ اَ ل ِ ] (اِخ ) خال نوشیروان بن منوچهربن قابوس . در آن وقت که مسعود کدخدائی برای ری و جبال تعیین کردن میخواست خواجه احمدحسن ، نام ابوکالیجار برد و مسعود در جواب اوگفت : باکالیجار بد نیست و لیکن شغل گرگان و طبرستان بپیچد که آن کودک پسر منوچهر، نیامده است چنانکه ب