درزرلغتنامه دهخدادرزر. [ دَ زَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان ده سرد بخش بافت شهرستان سیرجان واقع در 83 هزارگزی جنوب بافت و 4 هزارگزی باختر راه فرعی دولت آباد به بافت . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
درزگیرjoint sealantواژههای مصوب فرهنگستانموادی برای جلوگیری از ورود آب و آشغال یا مواد خارجی به داخل درز
درزیر بالالغتنامه دهخدادرزیربالا. [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رشخوار بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه واقع در 18 هزارگزی شمال خاوری رشخوار با 150 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span clas
درزیگریلغتنامه دهخدادرزیگری . [ دَ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل خیاط. خیاطی . دوخت . (ناظم الاطباء). خیاطت . جامه دوزی . حَوْص . خیط. (از منتهی الارب ). درزنگری . شغل درزی . و نیز محتمل است که صورت دگرگون شده ٔ درزنگری باشد. رجوع به درزنگری شود. (یادداشت لغتنامه ) : از پس آدم ن
خباطلغتنامه دهخداخباط.[ خ َب ْ با ] (اِخ ) عیسی بن ابوعیسی خباط. اهل کوفه است و از شعبی و نافع روایت میکند. او در عین حال درزیگر بوده و او را خیاط نیز مینامند و چون گندم می فروخته حناّط نیز لقب داشته است و بقول ابن اثیر بسال 151 هَ .ق . درگذشت . (از لباب الان
درزیگریلغتنامه دهخدادرزیگری . [ دَ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل خیاط. خیاطی . دوخت . (ناظم الاطباء). خیاطت . جامه دوزی . حَوْص . خیط. (از منتهی الارب ). درزنگری . شغل درزی . و نیز محتمل است که صورت دگرگون شده ٔ درزنگری باشد. رجوع به درزنگری شود. (یادداشت لغتنامه ) : از پس آدم ن