درسلغتنامه دهخدادرس . [ دَ ] (ع اِ) سبق و چیزی که معلم به شاگرد می آموزاند خواه از روی کتاب باشد و یا از خارج .(ناظم الاطباء). موضوعی که معلم به شاگرد آموزد. خواندن کتاب ، به لفظ گفتن و دادن و گرفتن و کردن و خواندن مستعمل است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : در درس د
درسلغتنامه دهخدادرس . [ دَ ] (ع اِ) سبق . (منتهی الارب ). قسمتی از آنچه درس داده شود.(از اقرب الموارد). || راه پنهانی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، دُروس . (اقرب الموارد). || گر شتر. (منتهی الارب ). آثار جرب در شتر. (ناظم الاطباء). اولین آثار جرب . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). |
درسلغتنامه دهخدادرس . [ دَ ] (ع مص ) کوفتن خرمن گندم را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دِراس . و رجوع به دراس شود. || کهنه کردن جامه را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کهنه گردیدن جامه . (از منتهی الارب ) (از تاج المصادر بیهقی ) (از دهار) (از اقرب الموارد). لازم و متعدی است .
درسلغتنامه دهخدادرس . [ دِ] (ع اِ) جامه ٔ کهنه . (منتهی الارب ). جامه ٔ پوسیده وکهنه . (از اقرب الموارد). || دم شتر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دَرس . رجوع به دَرس شود. ج ، أدراس ، درسان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
دیرش رخشآفتاب/ دیرش رخشافتابbright sunshine durationواژههای مصوب فرهنگستاندورۀ زمانیای که در آن تابش خورشیدی بهشدتی است که از اجسام سایههای آشکار ایجاد کند متـ . ساعات آفتابی
درپیشلغتنامه دهخدادرپیش . [ دَ ] (ق مرکب ) سابق . سابقاً. پیش از این . قبل از این . آنفا. (ناظم الاطباء). متقدما. در جلو: اسلاف ، تقدم ؛ در پیش فرستادن . (دهار).- در پیش آمدن ؛ نزدیک آمدن . (ناظم الاطباء).- || قبل از این آمدن . (ناظم الاطباء).- || مقاومت نم
درشلغتنامه دهخدادرش . [ دَ ] (اِ) پایگاه و طویله ٔ اسبان . (برهان ) (آنندراج ) : جای علفش نه زین کهن درش از خوشه ٔ چرخ و گوشه ٔ عرش . خاقانی (در صفت براق ).|| در فرس باستان (هخامنشی ) به معنی جرأت کردن و جسارت ورزیدن است . (یسنا
درشلغتنامه دهخدادرش . [ دَ رَ ] (اِ) نوعی ازخیار است و آن باریک و دراز می شود. (برهان ) (از آنندراج ). نوعی از خیار که آنرا کلونده و درشی نیز گویند. (الفاظالادویه ) (جهانگیری ). و رجوع به درشی شود.
درستلغتنامه دهخدادرست . [ دُ رُ ] (اِخ ) نام چند تن از محدثان باشد. رجوع به الاصابة و منتهی الارب شود.
درستلغتنامه دهخدادرست . [ دُ رُ ] (ص ، ق ، اِ) کل . تام . کامل . تمام . (ناظم الاطباء). تمام و غیر ناقص . (غیاث ). که کم نیست : سنگ این نانوا درست است . مقابل کم : وزن یا سنگ درست ؛ که کم نباشد. سنگ تمام . سنگ حق . || وافیه . بخوبی . بسزا. بتمامی .(یادداشت مرحوم دهخدا). کاملاً. بتمامه <span c
درسادگیلغتنامه دهخدادرسادگی . [ دَ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان طغرابجرد بخش زرند شهرستان کرمان واقع در 60 هزارگزی شمال زرند و 9 هزارگزی خاور راه فرعی زرند به راور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8<
درسپوزیدنلغتنامه دهخدادرسپوزیدن . [ دَ س ِ / س ُ / س َ دَ ] (مص مرکب ) سپوزیدن . درسپوختن . سپوختن . رجوع به درسپوختن شود.
درستلغتنامه دهخدادرست . [ دُ رُ ] (اِخ ) نام چند تن از محدثان باشد. رجوع به الاصابة و منتهی الارب شود.
درستلغتنامه دهخدادرست . [ دُ رُ ] (ص ، ق ، اِ) کل . تام . کامل . تمام . (ناظم الاطباء). تمام و غیر ناقص . (غیاث ). که کم نیست : سنگ این نانوا درست است . مقابل کم : وزن یا سنگ درست ؛ که کم نباشد. سنگ تمام . سنگ حق . || وافیه . بخوبی . بسزا. بتمامی .(یادداشت مرحوم دهخدا). کاملاً. بتمامه <span c
درست کردارلغتنامه دهخدادرست کردار. [ دُ رُک ِ ] (ص مرکب ) درستکار. راست کردار. (آنندراج ). استوار کار. || امین . (ناظم الاطباء). معتمد.
درسادگیلغتنامه دهخدادرسادگی . [ دَ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان طغرابجرد بخش زرند شهرستان کرمان واقع در 60 هزارگزی شمال زرند و 9 هزارگزی خاور راه فرعی زرند به راور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8<
درسپوزیدنلغتنامه دهخدادرسپوزیدن . [ دَ س ِ / س ُ / س َ دَ ] (مص مرکب ) سپوزیدن . درسپوختن . سپوختن . رجوع به درسپوختن شود.
دردرسلغتنامه دهخدادردرس . [ دَ رَ /رِ ] (نف مرکب ) رسنده به درد. || آنکه به نیازهای مردم رسیدگی کند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
راندرسلغتنامه دهخداراندرس . [ دِ ] (اِخ ) نام شهر و بندری در دانمارک واقع در سرزمین ژوتلان شرقی و کنار رودخانه ٔ گودنا. این شهر دارای 40100 تن سکنه و کارخانه های صنعتی مختلف و فراوانی میباشد و کشتی های کوچک از طریق رودخانه ٔ مزبور کالاهای بازرگانی به این شهر می
حسن مدرسلغتنامه دهخداحسن مدرس . [ ح َ س َ ن ِ م ُ دَرْ رِ ] (اِخ ) (سید...) قمشه یی . وکیل شجاع و سخنور باجرأت مجلس شورای ملی که تا آخر عمر علناً با سلطنت پادشاه وقت رضاشاه پهلوی مخالفت میکرد. در شنبه ٔ دهم آذرماه هزاروسیصدوشانزده شمسی مطابق بابیست وهشتم رمضان سال هزاروسیصدوپنجاه شش قمری در زندا
حسن مدرسلغتنامه دهخداحسن مدرس . [ح َ س َ ن ِ م ُ دَرْ رِ ] (اِخ ) ابن علی بن محمد باقر واعظ فقیه اصفهانی (1210 - 1273 هَ . ق .). او راست : جوامع الاصول . (ذریعه ج 5 ص 2
تادرسلغتنامه دهخداتادرس . [ ] (اِخ ) ابن الحسن الاستاذ، وزیر اسدالدوله (صالح بن مرداس ) . رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 1 ص 216 شود.