درسپوختنلغتنامه دهخدادرسپوختن . [ دَ س ِ / س ُ / س َ ت َ ] (مص مرکب ) سپوختن . بعنف در اندرون کردن . (از برهان ) (ناظم الاطباء). در سپوزیدن : وخز؛ در سپوختن سوزن و سنان و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی
درساختنلغتنامه دهخدادرساختن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) ساختن . متحد گشتن . (ناظم الاطباء). همدست شدن : أسودبن عفان از فعل این پادشاه ستوه گشت و با مهتران حدیس در ساخت و عملوق را با جمله مهتران بنی طسم مهمان کرد و همه را بکشتند. (مجمل التواریخ والقصص ). در هواداری و حفظ و حر
درسوختگانلغتنامه دهخدادرسوختگان . [ دَ ت َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سربنان بخش زرند شهرستان کرمان واقع در 55 هزارگزی شمال خاوری زرند و 18 هزارگزی خاور راه مالرو زرند - راور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir=
درساختنیلغتنامه دهخدادرساختنی . [دَ ت َ ] (ص لیاقت ) درخور سازش و ساختن : ایزد چو نصیب من چنین کرددر ساختنی است با چنین درد.نظامی .
درسپوزیدنلغتنامه دهخدادرسپوزیدن . [ دَ س ِ / س ُ / س َ دَ ] (مص مرکب ) سپوزیدن . درسپوختن . سپوختن . رجوع به درسپوختن شود.
وخزلغتنامه دهخداوخز. [ وَ ] (ع اِ) چیزی اندک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).چیز اندک . (مهذب الاسماء). || جاؤا وخزاًوخزاً؛ یعنی چهار چهار آمدند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (مص ) درسپوختن سوزن و سنان و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی ). درخستن به نیزه و جز
سپوختنلغتنامه دهخداسپوختن . [ س ِ / س َ / س ُ ت َ ] (مص ) (از: سپوخ ، سپوز + تن ، پسوند مصدری ) سپوزیدن . پهلوی «سپوختن » از «سپوج » ، پازند «سپوژ» (تأخیر، مهلت )، پازند «سپوختن » ، ارمنی «سپاژل » ، بتعویق انداختن . (حاشیه ٔ ب
غرزلغتنامه دهخداغرز. [ غ َ ] (ع اِ) رکاب چرمین که بر پالان نهند. ج ، غُروز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رکابی که از چرم سازند و اگر از چوب یا آهن باشد آن را رکاب گویند. (از اقرب الموارد). || اِلزم غرز فلان ؛ یعنی امر و نهی او را لازم بگیر. (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) . || اشدد یدیک بغر