نثارافشانلغتنامه دهخدانثارافشان . [ ن ِ اَ ] (نف مرکب ) که نثار می کند. که زر و سیم و جز آن بر سر یا پای کسی می افشاند. که شاباش کند. نثارافشاننده . نثارگر : شهریان بر درش نثارافشان گشته بام و درش نگارافشان . نظامی .انجم نثارافشان او اج
خم بستنلغتنامه دهخداخم بستن . [ خ ُ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بار کردن نقاره . (از آنندراج ) : بفرمود تا بر درش گاودم زدند و ببستند بر پیل خم .فردوسی (از آنندراج ).
شاه خرگاه مینالغتنامه دهخداشاه خرگاه مینا. [ هَِ خ َ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خورشید باشد. (برهان قاطع). شاه خاور : بر درش بسته میان خرگاه وارشاه این خرگاه مینا دیده ام .خاقانی .