درعلغتنامه دهخدادرع . [ دَ ] (ع مص ) پوست کشیدن گوسپند را از جانب گردن . (از منتهی الارب ). سلاخی کردن گوسفند از طرف گردن . (از اقرب الموارد). از جانب گردن باز کردن پوست گوسفند. || جدا کردن گردن و یا دست را از بند بدون شکستن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خوردن بعض زرع را. (از منت
درعلغتنامه دهخدادرع . [ دَ رَ ] (ع اِ) سپیدی گردن و سینه ٔ گوسپند و مانند آن و سیاهی ران آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
درعلغتنامه دهخدادرع . [ دَ رِ ] (ع ص ) گیاه تازه . (منتهی الارب ). تر و تازه از گیاه . (از اقرب الموارد).
درعلغتنامه دهخدادرع . [ دَرَ ] (ع مص ) سیاه گشتن سر گوسفند و سفید شدن سایر قسمتهای آن . (از اقرب الموارد). سپید سینه و گردن و سیاه ران گردیدن . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
درعلغتنامه دهخدادرع . [ دُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ دَرعاء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به درعاء شود. || ج ِ أدرع . (ناظم الاطباء). رجوع به ادرع شود.
کارخانة لبنیاتdairy factory, creamery, dairyواژههای مصوب فرهنگستانواحدی تولیدی که در آن فراوردههای شیری تولید میشود
پخشینۀ لبنیdairy spreadواژههای مصوب فرهنگستانپخشینهای که پایۀ آن چربی شیر است و میزان چربی آن کمتر از کره است
پیغذای لبنیdairy dessertواژههای مصوب فرهنگستانپیغذایی آمادۀ مصرف، ازجمله انواع بستنی خامهای و پنیرهای تازه و شیرخاگین، که از فراوردههای شیری مانند خامه و شیر و ماست تهیه شده باشد
فراوردۀ لبنیdairy productواژههای مصوب فرهنگستانهر فراوردۀ غذایی که از شیر تهیه شود متـ . فراوردۀ شیری milk product
نوشابۀ لبنیdairy beverageواژههای مصوب فرهنگستاننوشابهای که عمدتاً از شیر و فراوردههای آن تهیه میشود
درعملغتنامه دهخدادرعم . [ دِ ع ِ ] (ع ص ، اِ) هیچکاره ٔ بدزبان . (از منتهی الارب ). تباه و بد زبان . (از اقرب الموارد). بی ادب . || روستایی . || بدجنس . || مصاحب پست . (از ناظم الاطباء).
درعالغتنامه دهخدادرعا. [ دَ ] (اِخ ) شهری است از شهرهای کشور سوریه که نام آن در قدیم اَذْرِعات بوده و در عهد عتیق بصورت اِذْرَعی یااِدْرَعی آمده است . این شهر که 6500 تن جمعیت دارد در جنوب غربی سوریه و در 106 کیلومتری جنوب دم
درعاءلغتنامه دهخدادرعاء. [ دَ ] (ع ص ) مؤنث اَدْرَع . رجوع به ادرع شود. || گوسپند سپید گردن و سینه و سیاه ران . (از منتهی الارب ). گوسپندی که سرش سیاه و سایر قسمتهای بدنش سفید باشد. (از اقرب الموارد). ج ، دُرع . || لیلة درعاء، شبی که ماه آن قریب صبح طلوع کند. ج ، دُرع . (منتهی الارب ) (اقرب ا
درعثلغتنامه دهخدادرعث . [ دَ ع َ ] (ع ص ، اِ) کلانسال تن دار. (منتهی الارب ). شتر سالخورده و سنگین وزن . (از اقرب الموارد).
درعوسلغتنامه دهخدادرعوس . [ دِ ع َ ] (ع ص ) بعیر درعوس ؛ شتر نیکخو. (منتهی الارب ). و در اقرب الموارد بصورت حسن الخَلق یعنی نیکو خلقت و آفرینش ضبط شده است .
درعملغتنامه دهخدادرعم . [ دِ ع ِ ] (ع ص ، اِ) هیچکاره ٔ بدزبان . (از منتهی الارب ). تباه و بد زبان . (از اقرب الموارد). بی ادب . || روستایی . || بدجنس . || مصاحب پست . (از ناظم الاطباء).
درع بافلغتنامه دهخدادرع باف . [ دِ ] (نف مرکب ) درع بافنده . زره باف .(ناظم الاطباء). که حرفه ٔ او بافتن زره و درع باشد.
درع پوشلغتنامه دهخدادرع پوش .[ دِ ] (نف مرکب ) درع پوشنده . پوشنده ٔ درع . زره پوش . زره دار. || (ن مف مرکب ) زره پوشیده . پوشیده . بازره . پوشیده به درع . ملبس به درع : مهش مشکسای و شکر می فروش دو نرگس کمانکش دو گل درع پوش . اسدی .دو
درعالغتنامه دهخدادرعا. [ دَ ] (اِخ ) شهری است از شهرهای کشور سوریه که نام آن در قدیم اَذْرِعات بوده و در عهد عتیق بصورت اِذْرَعی یااِدْرَعی آمده است . این شهر که 6500 تن جمعیت دارد در جنوب غربی سوریه و در 106 کیلومتری جنوب دم
درعاءلغتنامه دهخدادرعاء. [ دَ ] (ع ص ) مؤنث اَدْرَع . رجوع به ادرع شود. || گوسپند سپید گردن و سینه و سیاه ران . (از منتهی الارب ). گوسپندی که سرش سیاه و سایر قسمتهای بدنش سفید باشد. (از اقرب الموارد). ج ، دُرع . || لیلة درعاء، شبی که ماه آن قریب صبح طلوع کند. ج ، دُرع . (منتهی الارب ) (اقرب ا
پولاددرعلغتنامه دهخداپولاددرع . [ لادْ، دِ ](ص مرکب ) که زره پولادین دارد. مرد قوی : ز پولاددرعان الماس تیغبسی کشت و هم کشته شد ای دریغ.نظامی .
چشم درعلغتنامه دهخداچشم درع . [ چ َ / چ ِ م ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از حلقه ٔدرع . (آنندراج ). حلقه ٔ زره . سوراخ زره : زحلق رمح بجای نفس بجست آتش ز چشم درع بجای مژه برآمد خار.مسعودسعد (ازآنندرا
مدرعلغتنامه دهخدامدرع . [ م ُ رِ / م ُ دَرْ رَ ] (ع ص ) ماء مدرع ؛ آبی که گیاه حوالی آن را خورده باشند، پس مرعی اندک بعید گردد. (منتهی الارب ). آبی که گیاهان اطراف آن را چرانیده باشند و در نتیجه فاصله ای بین چراگاه تا آن باشد. (از متن اللغة) (ناظم الاطباء) (ا
مدرعلغتنامه دهخدامدرع . [ م ِ رَ ] (ع اِ) پیراهن کوتاه پشمینه ٔ درشت . (ناظم الاطباء). جبة مشقوقة المقدم . دراعة. (از متن اللغة).
مدرعلغتنامه دهخدامدرع . [ م ُ دَرْ رَ ] (ع ص ) مرد زره پوشیده . (ناظم الاطباء). لابس الدرع . (متن اللغة). || زن پیراهن پوشیده . (ناظم الاطباء). دِرع پوشیده . || تیزبرگزیده و خوب . (ناظم الاطباء) (؟) || شاة مدرع ؛ ذوالدرع . ادرع . (متن اللغة). گوسپند که سینه و گردنش سپید باشد. رجوع به دَرَع شو