درنوشتنلغتنامه دهخدادرنوشتن . [ دَ ن َ وَ ت َ ] (مص مرکب ) درپیچیدن . (آنندراج ). درنوردیدن . پیچیدن . تا کردن . به درون پیچ دادن . (ناظم الاطباء). طی . در هم پیچیدن . طی کردن . لوله کردن . تثریب . لف . (یادداشت مرحوم دهخدا). لفت . (منتهی الارب ). لفتة: درنوشتن لب چیزی ؛ برگردانیدن لب آن چنانکه
درنبشتنلغتنامه دهخدادرنبشتن . [ دَ ن َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) طی کردن . درنوردیدن . درنوشتن . رجوع به این ترکیب در ذیل نبشتن شود.
ثبنلغتنامه دهخداثبن . [ ث َ ] (ع مص ) ثِبان . || درنوشتن عطف جامه و دوختن آن . || دامن بردوختن . || فراهم آوردن نیفه ٔ ازار را از پیش . خبن . || در دامن چیزی کرده در بر گرفتن .
تطمیرلغتنامه دهخداتطمیر. [ ت َ ] (ع مص ) نوردیدن و فروهشتن پرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نوردیدن و درنوشتن چیزی . (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
پیچیدنفرهنگ فارسی عمید۱. پیچوتاب خوردن.۲. حلقه زدن.۳. چرخیدن.۴. پیچ خوردن چیزی به گرد چیز دیگر.۵. (مصدر متعدی) درنوردیدن؛ درنوشتن؛ لوله کردن؛ پیچ دادن.
لوله کردنلغتنامه دهخدالوله کردن . [ لول َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درنوشتن . پیچیدن . نوردیدن . درنوردیدن . طی ّ. درپیچیدن ، چنانکه کاغذ را. لف ّ. مقابل باز کردن و گستردن ،چون طوماری کردن . || حب ّ کردن : عبکة؛ پِسْت لوله کرده . حبکة؛ پِسْت لوله کرده . (منتهی الا
اندرنوشتنلغتنامه دهخدااندرنوشتن . [ اَ دَ ن َ وَ ت َ ] (مص مرکب ) طی کردن . (فرهنگ فارسی معین ). درنوردیدن . درپیچیدن : برانگیخت شبرنگ بهزاد راکه اندرنوشتی بتک باد را. فردوسی .نویسنده چون خامه بیکار گشت بیاراست قرطاس و اندرنوشت .<br