درواخلغتنامه دهخدادرواخ . [ دَرْ ] (اِ، ص ) دژواخ . حالت برخاستن از بیماری باشد که به عربی نقاهت گویند. (برهان ). نقاهت از بیماری . (از آنندراج ) (انجمن آرا). حالتی را گویند که کسی از بیماری برآمده به صحت کامل نرسیده باشد و آنرا به تازی نقاهت خوانند. (جهانگیری ). بیماری که به شده باشد.(شرفنامه
درواخلغتنامه دهخدادرواخ . [ دُرْ ] (ص ) در اصطلاح محلی گناباد خراسان ، سالم . درست . ناشکسته . تمام . درست و کامل : خربزه ٔ درواخ آورد. (یادداشت محمدِ پروین گنابادی ).
درواخفرهنگ فارسی عمید۱. استوار؛ محکم.۲. تندرست؛ سالم؛ بیعیب: ◻︎ چون که نالنده بدو گستاخ شد / تندرستی آمد و درواخ شد (رودکی: ۵۳۵).۳. کسی که از بیماری برخاسته و تندرست شده.
دریواخلغتنامه دهخدادریواخ . [ دَ ری ] (اِ) انکار و امتناع و تصور. (ناظم الاطباء). دریغ داشتن و تقصیر کردن . (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 409).
دژواخلغتنامه دهخدادژواخ . [ دَژْ ] (اِ)درواخ . درشتی و غلظت و جلافت . || نقاهت . از بیماری برخاستن . (از برهان ). رجوع به درواخ شود.
مالندهلغتنامه دهخدامالنده . [ ل َ دَ / دِ ](نف ) آنکه بمالد. و رجوع به مالیدن شود. || دلاک . (ملخص اللغات حسن خطیب ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کیسه کش حمام . (یادداشت ایضاً) : چونکه مالنده بدو گستاخ شددر درستی آمد و درواخ شد.<b
دروالغتنامه دهخدادروا. [ دُرْ ] (ص ) دروای . درست و تحقیق . (برهان ) (اوبهی ). درست و راست و محقق . (ناظم الاطباء). راست . درست . (یادداشت مرحوم دهخدا). درواخ . دژواخ : یعقوب این فراست درواش دید گفتابر پاکی مسیح چو تو محضری ندارم . خاقانی
واخلغتنامه دهخداواخ . (اِ) یقین است که دربرابر گمان باشد. (برهان ) (از سفرنامه ٔ شاه ایران از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (ناظم الاطباء). محقق .بی شبهه . بی قیاس . (ناظم الاطباء). درواخ : گمان برم که بر او ملک تا ابد باقی است به صددلیل مبرهن گمان من شد واخ .
ناقهلغتنامه دهخداناقه . [ ق ِه ْ ] (ع ص ) از بیماری به شده . (مهذب الاسماء). به شده از بیماری . (منتهی الارب ). آن باشد که از بیماری بیرون آمده باشد و هنوز تندرست نگشته و آن حال را نقاهت گویند. (فرهنگ نظام از جواهر اللغة). با «ها»ی ملفوظ، دارای نقاهت و آنکه ازبیماری برخاسته و به شده باشد، ولی