دروغ بافلغتنامه دهخدادروغ باف . [ دُ ] (نف مرکب ) دروغ بافنده . بافنده ٔ دروغ . دروغگو. آنکه مطالب دروغ را با آب و تاب فراوان بر زبان راند. حائک الکذب بهوت . مُباهت . (یادداشت مرحوم دهخدا). بَهّات . (منتهی الارب ).
فرضیة دیراکDirac hypothesis, Dirac-Jordan hypothesis, Dirac principleواژههای مصوب فرهنگستانفرضیهای مبنی بر اینکه مقادیر ثابتهای طبیعت، مانند ثابت جهانی گرانش و ثابت پلانک و بار بنیادی در طول زمان تغییر میکنند و تابعی از عمر عالماند
دریای دیراکDirac seaواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از حالتهای انرژی منفی که از حل معادلة دیراک به دست میآید
ذرة دیراکDirac particleواژههای مصوب فرهنگستانهر ذره با اسپین ۱/۲ که رفتارش با معادلة دیراک قابل توصیف باشد
گشتاور دیراکDirac momentواژههای مصوب فرهنگستانگشتاور مغناطیسی ذاتی الکترون که در نظریة دیراک پیشبینی میشود
معادلة دیراکDirac equationواژههای مصوب فرهنگستانمعادلة موج نسبیتی برای ذرهای جرمدار که اسپین آن برابر ۱/۲ است
دروغ بافتنلغتنامه دهخدادروغ بافتن . [ دُ ت َ ] (مص مرکب ) دروغ گفتن . سرهم کردن مطالب ناراست . حیاکت . کذب . (یادداشت مرحوم دهخدا). اختلاق . افتراء. (المصادر زوزنی ). بَشک . تخلق . (از منتهی الارب ) : با خود از بهر تسلی از تو می بافد دروغ دل که بر امید وصلت چاه محنت
دروغ بافیلغتنامه دهخدادروغ بافی . [ دُ ] (حامص مرکب ) دروغ باف بودن .عمل دروغ باف . دروغ بافتن . حیاکت . کذب . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دروغ بافتن و دروغ باف شود.
دروغ پردازفرهنگ فارسی عمیدکسی که سخنان دروغ میگوید یا مینویسد؛ آنکه مطالب بیحقیقت را با آبوتاب بیان کند؛ دروغباف.
بهوتلغتنامه دهخدابهوت . [ ب َ ] (ع ص ) بسیار دروغ باف . ج ، بُهْت ، بُهوت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
بهاتلغتنامه دهخدابهات . [ بَهَْ ها ] (ع ص ) دروغ باف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بهتان گوی . (ملخص اللغات ). بهتان گوینده . (مهذب الاسماء).
دروغلغتنامه دهخدادروغ . [ دُ ] (اِ) سخن ناراست . قول ناحق . خلاف حقیقت . مقابل راست . مقابل صدق . کذب . (غیاث ). صاحب آنندراج گوید: مقابل راست چون گریه ٔ دروغ ، اشک دروغ ،آه دروغ ، وعده ٔ دروغ ، صبح دروغ ، و زشت و مصلحت آمیز از صفات اوست ، و با لفظ گفتن و بستن و پرداختن و زدن و آوردن و یافتن
دروغفرهنگ فارسی عمیدگفتاری که حقیقت نداشته باشد؛ سخن ناراست.⟨ دروغ شاخدار: [عامیانه، مجاز] دروغ نمایان و آشکار؛ دروغ بزرگ و تعجبآور؛ دروغ عجیب.
دروغدیکشنری فارسی به انگلیسیfable, fabrication, false, falsity, invention, lie, lying , mendacious, mendacity, tale, untrue, untruth, untruthful
دروغلغتنامه دهخدادروغ . [ دُ ] (اِ) سخن ناراست . قول ناحق . خلاف حقیقت . مقابل راست . مقابل صدق . کذب . (غیاث ). صاحب آنندراج گوید: مقابل راست چون گریه ٔ دروغ ، اشک دروغ ،آه دروغ ، وعده ٔ دروغ ، صبح دروغ ، و زشت و مصلحت آمیز از صفات اوست ، و با لفظ گفتن و بستن و پرداختن و زدن و آوردن و یافتن
خبر دروغلغتنامه دهخداخبر دروغ . [ خ َ ب َ رِ دُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شایعه ٔ دروغ . مُزهَف . (یادداشت از مؤلف ). خبری که واقعیت ندارد.
راست و دروغلغتنامه دهخداراست و دروغ . [ ت ُ دُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) صدق و کذب .- امثال :راست و دروغش به گردن راوی . نظیر: العهدة علی الراوی . (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 858
پردروغلغتنامه دهخداپردروغ . [ پ ُ دُ ] (ص مرکب ) کذاب : یکی آنکه داور بود پردروغ نگیرد بر مرد دانا فروغ . فردوسی . || پر ازکذب . پر از دروغ : چهارم بیامد بدرگاه شاه زبان پردروغ و روان پرگناه . <p c
اشک دروغلغتنامه دهخدااشک دروغ . [ اَ ک ِ دُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از اشک ساخته : چراغ کذب را کافروزدش زن بجز اشک دروغش نیست روغن .زلالی (از آنندراج ).