درکردنلغتنامه دهخدادرکردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) داخل کردن . در درون نهادن . بدرون دفع کردن . در میان راندن و داخل کنانیدن و بدرون آوردن . (ناظم الاطباء): قضا را بر در شهری به تهمت جاسوسی گرفتار آمدند هر دو را به خانه در کردند. (گلستان سعدی ) تختّم ؛ انگشتری در کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
درکردنفرهنگ فارسی عمید۱. بیرون کردن؛ خارج کردن.۲. شلیک کردن.۳. [قدیمی] داخل کردن.۴. [قدیمی] مخلوط کردن.
نام درکردنلغتنامه دهخدانام درکردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مشهور شدن . (ناظم الاطباء). به نیکنامی در همه جا نامور شدن . (آنندراج ).
توپ درکردنلغتنامه دهخداتوپ درکردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول مردم ، تیراندازی با توپ . توپ زدن . توپ انداختن . به صدا درآوردن توپ اطلاع مردم را، چنانکه پیش از این درهنگام افطار و سحر ماه رمضان این کار متداول بود.
غربال درکردنلغتنامه دهخداغربال درکردن . [ غ ِ / غ َ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بوجار کردن . غربال زدن . غربال کردن .
نام درکردنلغتنامه دهخدانام درکردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مشهور شدن . (ناظم الاطباء). به نیکنامی در همه جا نامور شدن . (آنندراج ).
توپ درکردنلغتنامه دهخداتوپ درکردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول مردم ، تیراندازی با توپ . توپ زدن . توپ انداختن . به صدا درآوردن توپ اطلاع مردم را، چنانکه پیش از این درهنگام افطار و سحر ماه رمضان این کار متداول بود.
غربال درکردنلغتنامه دهخداغربال درکردن . [ غ ِ / غ َ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بوجار کردن . غربال زدن . غربال کردن .
خالی کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت تخلیه کردن، درآوردن، باقی نگذاشتن، سَر کشیدن، عاری ازچیزی کردن، جارو کردن، تهی کردن، بیرون دادن درکردن، تیر درکردن ریختن، سیفون کردن خونگرفتن، خون ریختن منتقل کردن استخراج کردن، درآوردن تمام کردن اخ کردن
مسدسدیکشنری عربی به فارسیکره اسب , شخص ناازموده , تازه کار , نوعي طپانچه , تپانچه , هفت تير , تپانچه درکردن
نام برکردنلغتنامه دهخدانام برکردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نام درکردن . نام برآوردن . شهرت یافتن . علم و سرشناس شدن .
نام درکردنلغتنامه دهخدانام درکردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مشهور شدن . (ناظم الاطباء). به نیکنامی در همه جا نامور شدن . (آنندراج ).
اندرکردنلغتنامه دهخدااندرکردن . [ اَ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) داخل کردن . (یادداشت مؤلف ) : گلاب و مشک و کافور بسرشت و بمنفذهای آن اندر کرد. (تاریخ سیستان ).گاو لاغر بزاغذ اندرکردتوده ٔ زر بکاغذ اندرکرد. (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).<br
توپ درکردنلغتنامه دهخداتوپ درکردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول مردم ، تیراندازی با توپ . توپ زدن . توپ انداختن . به صدا درآوردن توپ اطلاع مردم را، چنانکه پیش از این درهنگام افطار و سحر ماه رمضان این کار متداول بود.
بدرکردنلغتنامه دهخدابدرکردن . [ ب ِ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیرون کردن . راندن . اخراج ساختن . (از آنندراج ) : و بر زنان ْ عظیم مولع بودی چنانکه بدین سبب قابیل او را از میان بدرکرد. (مجمل التواریخ و القصص ).عجیب نیست گر از طین بدرکند گل و نسرین همان که صورت آدم کند
غربال درکردنلغتنامه دهخداغربال درکردن . [ غ ِ / غ َ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بوجار کردن . غربال زدن . غربال کردن .