دریغالغتنامه دهخدادریغا. [ دِ / دَ ] (صوت ) در این لفظ الف زائد است و می تواند که برای ندبه باشد که در آخر مندوب زائد کنند برای مد صوت ؛ و «خان آرزو» نوشته که الف دریغ رابط بود به معنی دریغ است ، و همین قسم الف خوشا و بسا به معنی خوش است و بس است . (غیاث ) (آن
دریغافرهنگ فارسی عمیدای دریغ؛ ای افسوس: ◻︎ دریغا که بی ما بسی روزگار / بروید گل و بشکفد نوبهار (سعدی۱: ۱۸۶).
درغگولغتنامه دهخدادرغگو. [ دُ رُ ] (نف مرکب ) دروغگو. دروغگوی . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دروغگو شود.
درغگویلغتنامه دهخدادرغگوی .[ دُ رُ ] (نف مرکب ) درغگو. دروغگوی . افاک . (یادداشت مرحوم دهخدا). کذاب . کاذب . رجوع به دروغگوی شود.
درغولغتنامه دهخدادرغو. [ دُ ] (اِ) فضله و پس مانده از حلوا که در سبو باقی مانده باشد. (آنندراج ) (از شعوری ).
دریغاگویلغتنامه دهخدادریغاگوی . [ دِ/ دَ ] (نف مرکب ) دریغگو. دریغگوینده . سوکوار. افسوس گوی . دریغگوی . اداکننده ٔ لفظ دریغ در مقام تحسر و تأسف بر چیزی از دست رفته . || نوحه سرای . (یادداشت مرحوم دهخدا). مرثیه سرای : همی گفتم که خاقا
دریغاگویلغتنامه دهخدادریغاگوی . [ دِ/ دَ ] (نف مرکب ) دریغگو. دریغگوینده . سوکوار. افسوس گوی . دریغگوی . اداکننده ٔ لفظ دریغ در مقام تحسر و تأسف بر چیزی از دست رفته . || نوحه سرای . (یادداشت مرحوم دهخدا). مرثیه سرای : همی گفتم که خاقا