دزدلغتنامه دهخدادزد. [ دُ ] (ص ،اِ) ترجمه ٔ سارق است . (آنندراج ). سارق و کسی که می دزدد و دزدی می کند و راهزن و قطاع الطریق . (ناظم الاطباء). رباینده ٔ مال دیگران .که مال دیگران نهانی برگیرد و برد. آنکه به نهانی ، و در سفرها آشکار، مال دیگران برد. آنکه مالی بسرقت برد. آنکه پیوسته سرقت کند.
درم دزدلغتنامه دهخدادرم دزد. [ دِ رَ دُ ] (نف مرکب ) آنکه درم دزدد. دزد درم . || (اِ مرکب ) قُرْنَبی ̍،و آن جنسی است از خبزدوک و خبزدو. (مهذب الاسماء). جعل . (ناظم الاطباء). درم دوز. و رجوع به درم دوز شود.
دزد بگیرلغتنامه دهخدادزد بگیر. [ دُ ب ِ ] (نف مرکب ) (از: دزد + ب + گیر) گیرنده ٔ دزد. دستگیرکننده ٔ سارق . دزد بگیرنده . دزدگیر. آنکه دزد را گیرد. || مأمور دولت که دزدان را توقیف کند. و رجوع به دزدگیر شود.
دزد دریاییلغتنامه دهخدادزد دریایی . [ دُ دِ دَرْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دریازن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || در حقوق بین المللی ، اصطلاحاً کشتیی را گویند که مسلح کنند و بدون اجازه ٔ یکی از دول مبادرت به بحرپیمایی کنند و متعرض کشتیهای تجاری و جان و مال مسافرین و سرنشینان آنها گردند.(از فرهنگ حقوقی
دزد زدنلغتنامه دهخدادزد زدن . [ دُ زَ دَ ] (مص مرکب ) دستبرد زدن دزد به جائی . مورد سرقت واقع شدن کسی یا جایی .
دزد گاهلغتنامه دهخدادزد گاه . [ دُ ] (اِ مرکب ) جای بودن دزدان . (آنندراج ). مسکن و مأوای دزدان و جایی که دزدان در آن باشند یا پنهان شوند. (از ناظم الاطباء). جایی که عادةً بدانجا دزدان و راهزنان باشند. جایی که در آنجا عادةً دزدان جای دارند و راه بر عابرین گیرند. آنجای از راه که عادةً مکمن دزدان
دزدرولغتنامه دهخدادزدرو. [ دُ رَ / رُو ] (اِ مرکب ) مَعبر تنگ و باریک که دزد تواند رفت . سوراخی درخانه که دزداز آن به درون تواند آمد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
دزدکلغتنامه دهخدادزدک . [ دُ دَ ] (اِ مصغر) مصغر دزد. دزد کوچک . دزد خرد.- آب دزدک . رجوع به همین عنوان در ردیف خود شود.- آفتاب دزدک . رجوع به همین عنوان در ردیف خود شود.
دزدرهلغتنامه دهخدادزدره . [ دُ دَ رَ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه تهران و شاهی میان گردنه ٔ عباس آباد و دوگل در 162100 گزی تهران . (از جغرافیای سیاسی کیهان ).
دزدیدنلغتنامه دهخدادزدیدن . [ دُ دی دَ ] (مص ) بردن . سرقت . به نهانی مال دیگری را برای خود گرفتن . برداشتن مال دیگری برای خود درنهان . (یادداشت مرحوم دهخدا). سرقت کردن و بردن مال کسی را به مکر و فریب و در پنهانی و یا گرفتن مال کسی را دربیابان و صحرا بزور و قهر و غلبه و ربودن به مکر و خدعه . (ن
دزدرولغتنامه دهخدادزدرو. [ دُ رَ / رُو ] (اِ مرکب ) مَعبر تنگ و باریک که دزد تواند رفت . سوراخی درخانه که دزداز آن به درون تواند آمد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
دزدکلغتنامه دهخدادزدک . [ دُ دَ ] (اِ مصغر) مصغر دزد. دزد کوچک . دزد خرد.- آب دزدک . رجوع به همین عنوان در ردیف خود شود.- آفتاب دزدک . رجوع به همین عنوان در ردیف خود شود.
دزدرهلغتنامه دهخدادزدره . [ دُ دَ رَ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه تهران و شاهی میان گردنه ٔ عباس آباد و دوگل در 162100 گزی تهران . (از جغرافیای سیاسی کیهان ).
دزدیدنلغتنامه دهخدادزدیدن . [ دُ دی دَ ] (مص ) بردن . سرقت . به نهانی مال دیگری را برای خود گرفتن . برداشتن مال دیگری برای خود درنهان . (یادداشت مرحوم دهخدا). سرقت کردن و بردن مال کسی را به مکر و فریب و در پنهانی و یا گرفتن مال کسی را دربیابان و صحرا بزور و قهر و غلبه و ربودن به مکر و خدعه . (ن
دردزدلغتنامه دهخدادردزد. [ دَزَ ] (ن مف مرکب ) دردزده . دردمند. علیل : زمین خاک شد بوی طیبش توئی جهان دردزد شد طبیبش توئی .نظامی .
درم دزدلغتنامه دهخدادرم دزد. [ دِ رَ دُ ] (نف مرکب ) آنکه درم دزدد. دزد درم . || (اِ مرکب ) قُرْنَبی ̍،و آن جنسی است از خبزدوک و خبزدو. (مهذب الاسماء). جعل . (ناظم الاطباء). درم دوز. و رجوع به درم دوز شود.
دل دزدلغتنامه دهخدادل دزد. [ دِ دُ ] (نف مرکب ) دزدنده ٔ دل . دزد دل . آنکه دلها را می دزدد. آنکه دلها را می رباید. دلربا. رباینده ٔ دل . و این صفت محبوبه و معشوقه افتد : دل دزد و دلربای من آن سعتری پسرکآورد عمر من به غم هجر خود به سر. موقری
دله دزدلغتنامه دهخدادله دزد.[ دَ ل َ / ل ِ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) در اصطلاح عامیانه ، آنکه چیزهای کم ارز دزدد. آنکه چیزهای کم بها دزدد. آنکه دزدیهای خرد و ناچیز کند. دزد چیزهای کم ارز.(یادداشت مرحوم دهخدا). نظیر آفتابه دزد و مانند آن ،دزدی که به چیزهای کوچک خا
پیاده دزدلغتنامه دهخداپیاده دزد. [ دَ / دِ دُ ] (اِ مرکب ) دزد که مرکب و برنشست ندارد : و آن راه مخوف باشد از پیاده دزد و هوای آن سردسیر است و معتدل . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 134).