دزدیدنلغتنامه دهخدادزدیدن . [ دُ دی دَ ] (مص ) بردن . سرقت . به نهانی مال دیگری را برای خود گرفتن . برداشتن مال دیگری برای خود درنهان . (یادداشت مرحوم دهخدا). سرقت کردن و بردن مال کسی را به مکر و فریب و در پنهانی و یا گرفتن مال کسی را دربیابان و صحرا بزور و قهر و غلبه و ربودن به مکر و خدعه . (ن
دزدیدنفرهنگ فارسی عمید۱. بردن مال دیگری پنهانی و بیخبر که صاحب مال در آن لحظه آگاه نشود؛ دزدی کردن.۲. کنار کشیدن خود.
دل دزدیدنلغتنامه دهخدادل دزدیدن . [ دِ دُ دَ ] (مص مرکب ) پنهان کردن ضمیر خود را از کسی . نهان داشتن باطن و عدم ابراز آنچه در دل کسی است . اعراض . (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) : دل مدزد از دلربای روح بخش که سوارت می کند بر پشت رخش .مولوی .
پهلو دزدیدنلغتنامه دهخداپهلو دزدیدن . [ پ َ دُ دی دَ ] (مص مرکب ) خویشتن را بازداشتن از چیزی بنهجی که کسی بر آن مطلع نشود. (غیاث ) (آنندراج ) : بغیر از تکیه ام کز سیم و زردزدیده پهلو راغنی ، از پهلوی من هر تهیدستی توانگر شد.غنی .
شانه دزدیدنلغتنامه دهخداشانه دزدیدن . [ ن َ / ن ِ دُ دی دَ ] (مص مرکب ) روگردانیدن . (چراغ هدایت ) (ارمغان آصفی ). || به یکسو کشیدن شانه تا چیزی بدان اصابت نکند.
سال دزدیدنلغتنامه دهخداسال دزدیدن . [ دُ دی دَ ] (مص مرکب ) کنایه از کم گفتن سالهای عمر. (آنندراج ) : تا بکی از سال دزدیدن توان بودن جوان . آتا شمسی صغیر (ازآنندراج ).این کهن سالان که میدزدند سال خویشتن کهنه دزدانند در تاراج مال خویشتن .
سر دزدیدنلغتنامه دهخداسر دزدیدن . [ س َ دُ دی دَ ] (مص مرکب ) سر پنهان کردن . سر نهان ساختن : به گریبان تأمل سر خود دزدیدن صدف گوهر یکدانه ٔ خاموشان است . صائب (از بهار عجم ).|| بازداشتن . دست برداشتن . (مجموعه ٔ مترادفات ص <span class
دل دزدیدنلغتنامه دهخدادل دزدیدن . [ دِ دُ دَ ] (مص مرکب ) پنهان کردن ضمیر خود را از کسی . نهان داشتن باطن و عدم ابراز آنچه در دل کسی است . اعراض . (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) : دل مدزد از دلربای روح بخش که سوارت می کند بر پشت رخش .مولوی .
پهلو دزدیدنلغتنامه دهخداپهلو دزدیدن . [ پ َ دُ دی دَ ] (مص مرکب ) خویشتن را بازداشتن از چیزی بنهجی که کسی بر آن مطلع نشود. (غیاث ) (آنندراج ) : بغیر از تکیه ام کز سیم و زردزدیده پهلو راغنی ، از پهلوی من هر تهیدستی توانگر شد.غنی .
شانه دزدیدنلغتنامه دهخداشانه دزدیدن . [ ن َ / ن ِ دُ دی دَ ] (مص مرکب ) روگردانیدن . (چراغ هدایت ) (ارمغان آصفی ). || به یکسو کشیدن شانه تا چیزی بدان اصابت نکند.
سال دزدیدنلغتنامه دهخداسال دزدیدن . [ دُ دی دَ ] (مص مرکب ) کنایه از کم گفتن سالهای عمر. (آنندراج ) : تا بکی از سال دزدیدن توان بودن جوان . آتا شمسی صغیر (ازآنندراج ).این کهن سالان که میدزدند سال خویشتن کهنه دزدانند در تاراج مال خویشتن .
دردزدیدنلغتنامه دهخدادردزدیدن . [ دَ دُ دی دَ ] (مص مرکب ) دزدیدن .- تن یا سر دردزدیدن ؛ دور کردن آن . عقب بردن آن : تن خویش از سر کهان دردزدجان خویش از می مهان پرور. سنایی .ز خاک پای مردان کن چون تخت حاسبا
دل دزدیدنلغتنامه دهخدادل دزدیدن . [ دِ دُ دَ ] (مص مرکب ) پنهان کردن ضمیر خود را از کسی . نهان داشتن باطن و عدم ابراز آنچه در دل کسی است . اعراض . (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) : دل مدزد از دلربای روح بخش که سوارت می کند بر پشت رخش .مولوی .
پهلو دزدیدنلغتنامه دهخداپهلو دزدیدن . [ پ َ دُ دی دَ ] (مص مرکب ) خویشتن را بازداشتن از چیزی بنهجی که کسی بر آن مطلع نشود. (غیاث ) (آنندراج ) : بغیر از تکیه ام کز سیم و زردزدیده پهلو راغنی ، از پهلوی من هر تهیدستی توانگر شد.غنی .
شانه دزدیدنلغتنامه دهخداشانه دزدیدن . [ ن َ / ن ِ دُ دی دَ ] (مص مرکب ) روگردانیدن . (چراغ هدایت ) (ارمغان آصفی ). || به یکسو کشیدن شانه تا چیزی بدان اصابت نکند.
سال دزدیدنلغتنامه دهخداسال دزدیدن . [ دُ دی دَ ] (مص مرکب ) کنایه از کم گفتن سالهای عمر. (آنندراج ) : تا بکی از سال دزدیدن توان بودن جوان . آتا شمسی صغیر (ازآنندراج ).این کهن سالان که میدزدند سال خویشتن کهنه دزدانند در تاراج مال خویشتن .