دزگیرلغتنامه دهخدادزگیر. [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت بخش سلوانا شهرستان ارومیه . واقع در 8هزارگزی جنوب سلوانا و 3هزارگزی باختر راه ارابه رو روزیوه به دره ، با 140 تن سکنه . آب آن از چش
دجرلغتنامه دهخدادجر. [ دَ / دُ / دِ ] (ع اِ) لوبیا. (منتهی الارب ) (دهار) (بحر الجواهر). اسم نبطی لوبیاست . (تحفه حکم مؤمن ). لوبیاء معرب است . (مهذب الاسماء) (المعرب جوالیقی ص 300). || چوب
دجرلغتنامه دهخدادجر. [ دَ ج َ ] (ع مص ) حیران شدن . || در آشوب و فتنه افتادن . || مست شدن . نشاطی شدن . (منتهی الارب ).
دزرلغتنامه دهخدادزر. [ دَ ] (ع مص ) راندن . (از منتهی الارب ). راندن و دفع نمودن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
دجرلغتنامه دهخدادجر. [ دَ ج ِ ] (ع ص ) حیران . || مبتلی در هرج . || مست . نشاطی . فیرنده . (منتهی الارب ).
دجرلغتنامه دهخدادجر. [ دُ ] (ع اِ)چیزی که در بن آن آهن سوراخ دار باشد و در آن گندم اندازند وقت کاشتن تا به زمین نریزد. (منتهی الارب ).