دستاسلغتنامه دهخدادستاس . [ دَ ] (اِ مرکب ) دست آس . آسیایی باشد که آن را به دست گردانند. (برهان ). آسی باشد که به دست گردانند. (جهانگیری ) (از انجمن آرا). آسیایی که به زور دست بگردد. (آنندراج ). آسیایی دستی که بدان غله دست آس کنند. (از شرفنامه ٔ منیری ). آسیاسنگی که به دست گردانند و به لهجه ٔ
دستاسفرهنگ فارسی عمیدآسیای کوچک که دارای دو سنگ و یک دستۀ چوبی است و آن را با دست میگردانند؛ آسدست؛ آسدستی.
دستاشلغتنامه دهخدادستاش . [ دَ ] (اِ مرکب ) بار و بسته ٔ هیزم و هیمه .(آنندراج ). دسته و بسته و پشتاره . (ناظم الاطباء).
دستپاشلغتنامه دهخدادستپاش . [ دَ ] (ن مف مرکب ) با دست پاشیده شده . پراکنده شده بوسیله ٔ دست . نثار.- دستپاش کردن ؛ با دست پاشیدن تخم و جز آن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
دستآسگویش اصفهانی تکیه ای: dassâr/ dastâs طاری: arči طامه ای: ardassi طرقی: ar-e dassi/ dassâr کشه ای: ardassi نطنزی: âr-e dassi
دیاستازلغتنامه دهخدادیاستاز. (فرانسوی ، اِ) آمیلاز. آنزیمی (ماده ای آلی که توسط یاخته های گیاهی و حیوانی ساخته میشود) که در حیوانات و گیاهان یافت میشود و نشاسته و گلیکوژن را با عمل ئیدرولیز به قند ساده (مالتوز) تبدیل میکند. دکترین را نیز به مالتوز مبدل میسازد. در گوارش و تخمیر اهمیت دارد. در گیا
دستاسنگلغتنامه دهخدادستاسنگ . [ دَ س َ ] (اِ مرکب ) فلاخن . (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ). قلاب سنگ .
دستاسینلغتنامه دهخدادستاسین . [ دَ] (ص نسبی ) (از : دست + اس + ین ) منسوب به دستاس . آنچه با دست آس کنند و خرد و ریز نمایند مانند آرد.- نان دستاسین ؛ نان که آرد آن با آسیای دستی تهیه شود : در غریبی نان دستاسین و دوغ به که در دوزخ زقوم
دستاسنگلغتنامه دهخدادستاسنگ . [ دَ س َ ] (اِ مرکب ) فلاخن . (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ). قلاب سنگ .
دستاسینلغتنامه دهخدادستاسین . [ دَ] (ص نسبی ) (از : دست + اس + ین ) منسوب به دستاس . آنچه با دست آس کنند و خرد و ریز نمایند مانند آرد.- نان دستاسین ؛ نان که آرد آن با آسیای دستی تهیه شود : در غریبی نان دستاسین و دوغ به که در دوزخ زقوم