دستماللغتنامه دهخدادستمال . [ دَ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) دست مالیده . مالیده شده به دست . مالیده به دست . هرچه به دست مالند. (شرفنامه ). با دست مالیده شده . مالیده ٔ دست . ملموس دست : همه تن چشم و سوی تو نگران کعبتین وار دستمال توایم . خاقان
دستمالفرهنگ فارسی عمیدتکۀ پارچه که با آن دست و دهان و بینی را پاک میکنند یا چیزی در آن میببندند و یا برای خشک کردن و پاک کردن جایی به کار میرود.
دستمال شدنلغتنامه دهخدادستمال شدن . [ دَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دست مالیده شدن : که امروز الفاظ القاب دسمال شده است . (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 173).- دستمال شده ؛ چیزی خشک شده که به مالش دست پوست آن بریزد چنانکه خو
قاب دستماللغتنامه دهخداقاب دستمال . [ دَ ] (اِ مرکب ) مرکب از قاب ترکی به معنی ظرف و دستمال فارسی . جامه ای که بدان در مطبخ ظرف شویند یا ظرف شسته را خشک کنند. جعاله و جعال . (منتهی الارب ). || رکوی که خوالیگران ظرف چرب را در آب گرم بدان سایند و چربی گیرند و آن غیر جل قاب شوری است . و رجوع به قاب شو
دستمال پذیراییservice clothواژههای مصوب فرهنگستانپارچۀ سفیدی که میزبانیار بر روی ساعد خود میاندازد و در هنگام گذاشتن بشقابهای داغ بر روی میز از آن استفاده میکند
دستمال سفرهnapkin, table napkin, servietteواژههای مصوب فرهنگستانتکه پارچهای مربعشکل برای محافظت از لباس مهمان و پاک کردن دهان در هنگام غذا خوردن
دستمالچهلغتنامه دهخدادستمالچه .[ دَ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) پارچه ٔ کوچک مربعی که بدان دست آلوده را پاک کنند. (آنندراج ). دستمال کوچک .
دستمالیلغتنامه دهخدادستمالی . [ دَ ] (حامص مرکب ) عمل دست مالیدن . رجوع به دست مال و دست مالیدن و دست مالی کردن شود.
منديلدیکشنری عربی به فارسیدستمال , دستمال گردن , چارقد , روسري , دستمال سر , زن روسري پوش , دستمال سفره , سينه بند , پيش انداز
دستمال شدنلغتنامه دهخدادستمال شدن . [ دَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دست مالیده شدن : که امروز الفاظ القاب دسمال شده است . (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 173).- دستمال شده ؛ چیزی خشک شده که به مالش دست پوست آن بریزد چنانکه خو
دستمالچهلغتنامه دهخدادستمالچه .[ دَ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) پارچه ٔ کوچک مربعی که بدان دست آلوده را پاک کنند. (آنندراج ). دستمال کوچک .
دستمالیلغتنامه دهخدادستمالی . [ دَ ] (حامص مرکب ) عمل دست مالیدن . رجوع به دست مال و دست مالیدن و دست مالی کردن شود.
دستمال پذیراییservice clothواژههای مصوب فرهنگستانپارچۀ سفیدی که میزبانیار بر روی ساعد خود میاندازد و در هنگام گذاشتن بشقابهای داغ بر روی میز از آن استفاده میکند
قاب دستماللغتنامه دهخداقاب دستمال . [ دَ ] (اِ مرکب ) مرکب از قاب ترکی به معنی ظرف و دستمال فارسی . جامه ای که بدان در مطبخ ظرف شویند یا ظرف شسته را خشک کنند. جعاله و جعال . (منتهی الارب ). || رکوی که خوالیگران ظرف چرب را در آب گرم بدان سایند و چربی گیرند و آن غیر جل قاب شوری است . و رجوع به قاب شو
قاب دستمالفرهنگ فارسی معین(دَ) (اِمر.) دستمالی که در منزل برای پاک کردن یا خشک کردن به کار می رود. قابس (بِ) [ ع . ] (اِفا.) سوزنده ، درخشان .