دستمالیلغتنامه دهخدادستمالی . [ دَ ] (حامص مرکب ) عمل دست مالیدن . رجوع به دست مال و دست مالیدن و دست مالی کردن شود.
دستماللغتنامه دهخدادستمال . [ دَ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) دست مالیده . مالیده شده به دست . مالیده به دست . هرچه به دست مالند. (شرفنامه ). با دست مالیده شده . مالیده ٔ دست . ملموس دست : همه تن چشم و سوی تو نگران کعبتین وار دستمال توایم . خاقان
دستمالچهلغتنامه دهخدادستمالچه .[ دَ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) پارچه ٔ کوچک مربعی که بدان دست آلوده را پاک کنند. (آنندراج ). دستمال کوچک .
دستمالفرهنگ فارسی عمیدتکۀ پارچه که با آن دست و دهان و بینی را پاک میکنند یا چیزی در آن میببندند و یا برای خشک کردن و پاک کردن جایی به کار میرود.