دستیارلغتنامه دهخدادستیار. [ دَس ْت ْ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) یاری ده . (لغت فرس اسدی ) (صحاح الفرس ). ممد ومعاون و مددکننده و یاری دهنده . (برهان ). مددکار و ممد. (آنندراج ) (انجمن آرا). مددکار. (غیاث ). قوت و قدرت دهنده و یار و ناصر. (ناظم الاطباء). معاضد. معاون . معین . عون . مدد. همدست و مساع
دستارلغتنامه دهخدادستار. [ دَ ] (اِ مرکب ) از: دست + ار، پسوند نسبت . مندیل و روپاک . (برهان ). روپاک و دستمال و شکوب و شوب و فوته . (ناظم الاطباء). بتوزه . بدرزه . دزک . دستا. دست خوش . شسته . شوب . فَدام . (منتهی الارب ). فلرز. فلرزنگ . فلغز. گرنک . لارزه . مندیل . (دهار) (منتهی الارب ). نَش
دستارلغتنامه دهخدادستار. [ دَ ] (نف مرکب ) اسم فاعل از دست آوردن . دست آورنده . (برهان ). || (اِ مرکب ) جای دست . جای دست آوردن .- دستار مِثقَب ؛ چوبی که بر دسته ٔ مثقب باشد و سر دسته ٔ مذکور در آن بود و وقت گردانیدن مثقب در میان بگردد و آنرا نجار به دست دوم بگیرد
دستیارهلغتنامه دهخدادستیاره .[ دَس ْت ْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) دست برنجنی که از نقره و طلا باشد. (آنندراج ). دستنبد. دستوانه . دستیانه .
دستیاریلغتنامه دهخدادستیاری . [ دَس ْت ْ ] (حامص مرکب ) امداد و اعانت و مددکاری . (آنندراج ). مدد. (شرفنامه ٔمنیری ). یاری و نصرت و حمایت و دستگیری . (ناظم الاطباء). معاضدت . مساعدت . کمک . عون . مظاهرت : وجود تو تا دستیاری ندادنشد صنعت آفرینش تمام . <p class=
دستیار 1assistant (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانآن که در انجام کاری به کسی کمک کند و معمولاً با نظارت او کار کند * مصوب فرهنگستان اول
دستیارهلغتنامه دهخدادستیاره .[ دَس ْت ْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) دست برنجنی که از نقره و طلا باشد. (آنندراج ). دستنبد. دستوانه . دستیانه .
دستیاریلغتنامه دهخدادستیاری . [ دَس ْت ْ ] (حامص مرکب ) امداد و اعانت و مددکاری . (آنندراج ). مدد. (شرفنامه ٔمنیری ). یاری و نصرت و حمایت و دستگیری . (ناظم الاطباء). معاضدت . مساعدت . کمک . عون . مظاهرت : وجود تو تا دستیاری ندادنشد صنعت آفرینش تمام . <p class=
دستیار 1assistant (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانآن که در انجام کاری به کسی کمک کند و معمولاً با نظارت او کار کند * مصوب فرهنگستان اول