دسوکلغتنامه دهخدادسوک . [ دُ / دَ ] (اِ)هیزم باریک را گویند. (برهان ) (از جهانگیری ) (آنندراج ). دروک . (شرفنامه ٔ منیری ). و رجوع به دروک شود.
دسکلغتنامه دهخدادسک . [ دَ ] (اِ) رشته و ریسمان تابیده را گویند که بر سوزن می کشند. (برهان ) (آنندراج ). رشته ٔ جامه دوختن . (شرفنامه ٔ منیری ). دسه . دشک . و رجوع به دسه و دشک شود.
دسقلغتنامه دهخدادسق . [ دَ س َ ] (ع مص ) پر شدن حوض به حدی که آب از کناره هایش بریزد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سپیدی آب حوض و درخش آن . (منتهی الارب ). سپید شدن و برق زدن آب حوض . (از اقرب الموارد).
دسکلغتنامه دهخدادسک . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نبت بخش نیکشهر شهرستان چاه بهار. واقع در 68هزارگزی باختر نیکشهرو کنار راه مالرو فنوج به نبت . با 250 تن سکنه . آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است . ساکنین آن از طایفه ٔ
دسوقیلغتنامه دهخدادسوقی . [ دُ ] (اِخ ) ابراهیم عبدالغفار دسوقی (1226-1300 هَ . ق .) از کسانی است که در قرن سیزدهم هجری در مصر یاری بسیار به امر ترجمه ٔ مطالب از زبانهای اروپائی به عربی کرده است ، و مدتی نیز در نوشتن «الوقائع