دشخوارلغتنامه دهخدادشخوار. [ دُ خوا / خا ] (ص مرکب ) (از: دش ، خلاف و ضد + خوار، سهل و آسان ) (یادداشت مرحوم دهخدا). مشکل و دشوار. (غیاث ). دشوار. (آنندراج ). به معنی دشوار که امور مشکله است . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). اَرْوَنان . باهِظ. سخت . صعب . عَسِر.
دشخوارفرهنگ فارسی عمیدسخت؛ مشکل: ◻︎ با مردم سهلخوی دشخوار مگوی / با آنکه در صلح زند جنگ مجوی (سعدی: ۱۷۲ حاشیه).
دشخوار داشتنلغتنامه دهخدادشخوار داشتن . [ دُ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) دشوار داشتن . کَراهة. کَرْه . هَرّ. هَریر. (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به دشخوار شود.
دشخوار آمدنلغتنامه دهخدادشخوار آمدن . [ دُ خوا / خا م َ دَ ] (مص مرکب ) سخت آمدن . صعب آمدن . دشوار آمدن : ملک را این سخن دشخوار آمد فرمود تا مصارعت کنند. (گلستان سعدی ).وآنکه در نعمت و آسایش و آسانی زیست مردنش زینهمه شک نیست که دشخوا
دشخوار شدنلغتنامه دهخدادشخوار شدن . [ دُ خوا / خا ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دشوار شدن . سخت شدن . صعب گشتن . استصعاب . اعتیاص . (تاج المصادر بیهقی ). اعیاء. اقذعلال . التباث . تعذّر. (المصادر زوزنی ). تعسّر. صُعوبة. عُسر. (تاج المصادر بیهقی ) : <b
دشخوار گرفتنلغتنامه دهخدادشخوار گرفتن . [ دُ خوا / خا گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) سخت گرفتن . صعب گرفتن امور را : گر آسانی همی بایدْت فردامگیراز بهر دنیا کار دشخوار. ناصرخسرو.و رجوع به دشخوار شود.
دشخواریلغتنامه دهخدادشخواری . [ دُ خوا / خا ] (حامص مرکب ) دشواری . (آنندراج ). سختی و صعوبت . (ناظم الاطباء). حرج . عسر. عسرت . مقابل خواری و آسانی و سهولت و یسر. (یادداشت مرحوم دهخدا) : به مؤذن بس به دشخواری دهی هر سال صاعی پرب
دشخوارپسندلغتنامه دهخدادشخوارپسند. [ دُ خوا / خا پ َ س َ ] (نف مرکب ) دشوار پسند. (آنندراج ). آنکه به دشواری چیزی را پسندمی کند. (ناظم الاطباء). مشکل پسند : نیکو لفظ دقیق نظر معانی شناس دشخوار پسند. (راحة الصدور راوندی ). || کسی که راضی به د
دشخوارشکنلغتنامه دهخدادشخوارشکن . [ دُ خوا / خا ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) دشخوار شکننده . دشوار شکن .(یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دشوار شکن شود.
دشخوارگرلغتنامه دهخدادشخوارگر. [ دُ خوا /خا گ َ ] (اِ مرکب ) زمین سنگلاخ و کوهستان دشوارگر. (آنندراج ). کوه و کوهسار و کوهستان . (ناظم الاطباء).
دشخواریلغتنامه دهخدادشخواری . [ دُ خوا / خا ] (حامص مرکب ) دشواری . (آنندراج ). سختی و صعوبت . (ناظم الاطباء). حرج . عسر. عسرت . مقابل خواری و آسانی و سهولت و یسر. (یادداشت مرحوم دهخدا) : به مؤذن بس به دشخواری دهی هر سال صاعی پرب
عسرةلغتنامه دهخداعسرة. [ ع ُ رَ ] (ع مص ) دشخوار شدن کار. (المصادر زوزنی ). دشخوار شدن .(آنندراج ). دشوار شدن . (ترجمان القرآن جرجانی ). دشواری . (دهار). || تنگدست شدن . (آنندراج ).
دشتخوارلغتنامه دهخدادشتخوار. [ دُ خوار / خا ] (ص مرکب ) به معنی دشوار است که مشکل باشد. (برهان ). دشخوار. (آنندراج ). مقابل خوار. مشکل . دشوار. سخت . عسیر. (ناظم الاطباء). و رجوع به دشخوار و دشوار شود.
اقذعلاللغتنامه دهخدااقذعلال . [ اِ ذِ ] (ع مص ) دشوار شدن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). دشخوار شدن .
دشخوار داشتنلغتنامه دهخدادشخوار داشتن . [ دُ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) دشوار داشتن . کَراهة. کَرْه . هَرّ. هَریر. (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به دشخوار شود.
دشخوار آمدنلغتنامه دهخدادشخوار آمدن . [ دُ خوا / خا م َ دَ ] (مص مرکب ) سخت آمدن . صعب آمدن . دشوار آمدن : ملک را این سخن دشخوار آمد فرمود تا مصارعت کنند. (گلستان سعدی ).وآنکه در نعمت و آسایش و آسانی زیست مردنش زینهمه شک نیست که دشخوا
دشخوار شدنلغتنامه دهخدادشخوار شدن . [ دُ خوا / خا ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دشوار شدن . سخت شدن . صعب گشتن . استصعاب . اعتیاص . (تاج المصادر بیهقی ). اعیاء. اقذعلال . التباث . تعذّر. (المصادر زوزنی ). تعسّر. صُعوبة. عُسر. (تاج المصادر بیهقی ) : <b
دشخوار گرفتنلغتنامه دهخدادشخوار گرفتن . [ دُ خوا / خا گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) سخت گرفتن . صعب گرفتن امور را : گر آسانی همی بایدْت فردامگیراز بهر دنیا کار دشخوار. ناصرخسرو.و رجوع به دشخوار شود.
دشخوارپسندلغتنامه دهخدادشخوارپسند. [ دُ خوا / خا پ َ س َ ] (نف مرکب ) دشوار پسند. (آنندراج ). آنکه به دشواری چیزی را پسندمی کند. (ناظم الاطباء). مشکل پسند : نیکو لفظ دقیق نظر معانی شناس دشخوار پسند. (راحة الصدور راوندی ). || کسی که راضی به د
فدشخوارلغتنامه دهخدافدشخوار. [ ف َ دَخوا / خا ] (اِخ ) سلسله ٔ جبالی است از دره ٔ خوار ری تا سوادکوه و دماوند و سلسله ٔ البرز تا رودبار قزوین . (از حاشیه ٔ مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 36).