دعوتفرهنگ فارسی عمید۱. فرا خواندن کسی به مهمانی یا برای کاری.۲. [قدیمی] دعا.۳. [قدیمی] خواهش و طلب.⟨ دعوت کردن: (مصدر متعدی)۱. کسی را به مهمانی خواندن.۲. کسی را به جایی فراخواندن.
دعوتلغتنامه دهخدادعوت . [ دَع ْ وَ ] (ع مص ، اِمص ) دعوة. خواندن . خواهش و طلب . (ناظم الاطباء). || خواندن کسی را برای دادن طعام و غیره . (غیاث ) (از آنندراج ). خواهش ِ آمدن کردن از کسی جهت طعام و جز آن و درخواست و خواهانی جهت ضیافت و مهمانی . (ناظم الاطباء). به ضیافت یا برای کاری خواستن . به
دحوضلغتنامه دهخدادحوض . [ دَ ] (اِخ ) موضعی است به حجاز. (منتهی الارب ). جاییست در حجاز. (معجم البلدان ).
دحوضلغتنامه دهخدادحوض . [ دُ ] (ع مص ) باطل شدن حجت . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). باطل شدن . (زوزنی ).
دعوتگهلغتنامه دهخدادعوتگه . [ دَع ْ وَ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) محل دعوت . جای دعوت : تا درت بینم به دیگر جای نفرستم ثناکز درت دعوتگه روح مطهر ساختند.خاقانی .
دعوتگرلغتنامه دهخدادعوتگر.[ دَع ْ وَ گ َ ] (ص مرکب ) دعوت کننده . داعی . خواهنده . طلب کننده . || تبلیغ کننده : خویشتن دعوتگر روحانیان خوانم به سحرکمترین دودافکن هر دوده ام چون بنگرم .خاقانی .
داعی الدعاةفرهنگ فارسی عمید۱. دعوتکنندۀ دعوتکنندگان؛ رئیس دعاة.۲. در فرقۀ اسماعیلیه، رئیس مجلس دعوت.
دعوتگهلغتنامه دهخدادعوتگه . [ دَع ْ وَ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) محل دعوت . جای دعوت : تا درت بینم به دیگر جای نفرستم ثناکز درت دعوتگه روح مطهر ساختند.خاقانی .
دعوت فرمودنلغتنامه دهخدادعوت فرمودن . [ دَع ْ وَ ف َ دَ ] (مص مرکب ) دعوت کردن . خواندن . || تکلیف کردن : از جهت الزام حجت و اقامت بیّنت به رفق و مدارا دعوت فرمود. (کلیله و دمنه ). || کسی را به جایی یا به امری خواندن : به خلدم دعوت ای زاهد مفرما<br
دعوت کردنلغتنامه دهخدادعوت کردن . [ دَع ْوَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خواندن کسی را. خواستن . (یادداشت مرحوم دهخدا). خواندن و طلب کردن . || به میهمانی و ضیافت و جز آن خواستن کسی را. (ناظم الاطباء). خواهش آمدن کسی کردن به مهمانی یا محفلی و جزآن . به مهمانی خواندن . به جایی خواندن :</span
دعوت نامهلغتنامه دهخدادعوت نامه . [ دَع ْ وَ م َ ] (اِ مرکب ) نامه یا کارت متضمن خواهش درآمدن به مجلس مهمانی و جشن و غیره .
دعوتگرلغتنامه دهخدادعوتگر.[ دَع ْ وَ گ َ ] (ص مرکب ) دعوت کننده . داعی . خواهنده . طلب کننده . || تبلیغ کننده : خویشتن دعوتگر روحانیان خوانم به سحرکمترین دودافکن هر دوده ام چون بنگرم .خاقانی .
صاحب دعوتلغتنامه دهخداصاحب دعوت . [ ح ِ دَع ْ وَ ] (اِخ ) ابومسلم خراسانی : و اخبار ابومسلم صاحب دعوت عباسیان و طاهر ذوالیمینین و نصر احمد سامانی بسیار خوانده اند. (تاریخ بیهقی ص 387). و رجوع به صاحب الدعوة و ابومسلم مروزی شود.