دغدغهلغتنامه دهخدادغدغه . [ دَ دَ غ َ / غ ِ ] (از ع ، اِمص ، اِ) ترس و بیم و تشویش خاطر. (برهان ) (از غیاث ). وسوسه و واهمه و تشویش در خاطر، و با لفظ بردن مستعمل است . (از آنندراج ). اضطراب خاطر، و بدین معنی ظاهراً فارسی است . (یادداشت مرحوم دهخدا) <span class
دغدغهفرهنگ فارسی عمید۱. بیم؛ نگرانی؛ تشویش خاطر.۲. [قدیمی] با سر انگشت به جایی از بدن کسی زدن که به خنده آید؛ غلغلک دادن.۳. [قدیمی] سستی کلام.۴. [قدیمی] طعن کردن.
دغدغةلغتنامه دهخدادغدغة. [ دَ دَ غ َ ] (ع اِمص ) خارش درون گلو و بغل و در شرم زن و نره وقت انزال و در جای باریک از کف پا، و ممکن است برای قسمتی از اندام انسان هم نباشد. (از منتهی الارب ). غلغلیج کردن . (دهار). نوعی نیشگون گرفتن و ملاعبت است در زیر بغل و بن ران و یا درون کف پای که بر اثر آن حال
دغدغةلغتنامه دهخدادغدغة. [ دَ دَ غ َ ] (ع مص ) طعن کردن بر کسی بوسیله ٔ سخنی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سستی کلام . (منتهی الارب ). ضعیف و سست گفتن سخن را و خالص نکردن معنی آن . (ازاقرب الموارد). زغزغة. || پنهان کردن چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زغزغة. || جستن بند سر
دغدغةلغتنامه دهخدادغدغة. [ دِ دِ غ َ ] (ع اِمص ) جنبانیدن انگشتان دست در زیر بغل و پهلوی کسی تا بخنده افتد. (برهان ). جنبانیدن انگشتان در زیر بغل کسی برای خندانیدن او. (آنندراج ). خارش و حرکت پی هم و جنبانیدن انگشتان زیر بغل و پهلوی کسی تا به خنده افتد. (غیاث ). چِقون . چقونک که چِقچقه مخفف آن
ضغضغةلغتنامه دهخداضغضغة. [ ض َ ض َ غ َ ] (ع مص ) خائیدن مردم ِ بی دندان چیزی را. (منتهی الارب ). خائیدن آنکه دندان ندارد. || خوب نخائیدن گوشت را. (منتهی الارب ). || سخن آمیخته و ناپیدا گفتن . || حکایت آواز خوردن گرگ گوشت را. || زیادت در سخن و کثرت آن . (منتهی الارب ).
دغدغه کردنلغتنامه دهخدادغدغه کردن . [ دَ دَ غ َ / غ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خارش کردن . غلغلک کردن : آنرا که زکام گرم باشد... آنچه از بینی فرودآید گرم و تیز و تنک و زرد باشد و بینی را و حلق را همی سوزاند و دغدغه کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
بی دغدغهلغتنامه دهخدابی دغدغه . [ دَ دَ غ َ / غ ِ ] (ص مرکب ) بی اضطراب و نگرانی . و رجوع به دغدغه شود.
دغدغه کردنلغتنامه دهخدادغدغه کردن . [ دَ دَ غ َ / غ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خارش کردن . غلغلک کردن : آنرا که زکام گرم باشد... آنچه از بینی فرودآید گرم و تیز و تنک و زرد باشد و بینی را و حلق را همی سوزاند و دغدغه کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
بی دغدغهلغتنامه دهخدابی دغدغه . [ دَ دَ غ َ / غ ِ ] (ص مرکب ) بی اضطراب و نگرانی . و رجوع به دغدغه شود.