دفینهلغتنامه دهخدادفینه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (از ع ، اِ) دفینة. مالی که در زمین دفن کرده باشند. (غیاث ). ثقل . گنج . خزانه . (یادداشت مرحوم دهخدا). گنجینه . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به دفینة شود : مغفل ... گفت بیا تا از آن دفینه چیزی ب
دفنةلغتنامه دهخدادفنة. [ دَ ف َ ن َ ] (اِخ ) شهرکی است در شام و منسوب بدان دفنی شود. (از الانساب سمعانی ).
دفینةلغتنامه دهخدادفینة. [ دَ ن َ ] (ع ص ) پنهان . (منتهی الارب ). آنچه مدفون شود. (از اقرب الموارد). || امراءة دفینة؛ زن پنهان . (منتهی الارب ). زن پوشیده و مستور. (از اقرب الموارد). || درزیر خاک کرده . (دهار). مدفون . || (اِ) گنج . (منتهی الارب ). کنز. (اقرب الموارد). ج ، دَفائن . (منتهی الا
دفینۀ بازرگانیmerchant's hoardواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از اشیا با کاربردهای متفاوت که میتوان حدس زد به دست یک بازرگان درحالسفر با نیت دستیابی مجدد به آن دفن شده باشد
دفینۀ شخصیpersonal hoardواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از اشیای شخصی که در زمان ناآرامی یا آشوب برای حفاظت دفن شده است
دفینۀ بازرگانیmerchant's hoardواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از اشیا با کاربردهای متفاوت که میتوان حدس زد به دست یک بازرگان درحالسفر با نیت دستیابی مجدد به آن دفن شده باشد
دفینۀ ریختهگریfounder's hoardواژههای مصوب فرهنگستاندفینهای شامل اشیای فلزی شکسته و ناهمگن و شمش و ضایعات ریختهگری و گاه اشیای کامل، همراه با ابزار ریختهگری مانند قالب و پتک و انبر و سندان
دفینۀ شخصیpersonal hoardواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از اشیای شخصی که در زمان ناآرامی یا آشوب برای حفاظت دفن شده است
دفائنلغتنامه دهخدادفائن . [ دَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ دَفینة.(منتهی الارب ). دفاین . رجوع به دفاین و دفینة شود.