دلآشوبگویش اصفهانی تکیه ای: delverina طاری: delšöra طامه ای: delâšub طرقی: delšöra / âšub کشه ای: delâšova نطنزی: delâšuba
دلآشوبگویش خلخالاَسکِستانی: dəla dâj دِروی: dəl.a se شالی: dəla se کَجَلی: dəla dâj کَرنَقی: dala daji کُلوری: dəlajuša گیلَوانی: dəla se لِردی: dəla dâj
دلآشوبگویش کرمانشاهکلهری: dâl̆γa گورانی: dâl̆γa سنجابی: dâl̆γa کولیایی: dâl̆γa زنگنهای: dâl̆γa جلالوندی: dâl̆γa زولهای: dâl̆γa کاکاوندی: dâl̆γa هوزمانوندی: dâl̆γa
دلچسبلغتنامه دهخدادلچسب . [ دِ چ َ ] (نف مرکب ) چیزی که دل آنرا بخواهد. مرغوب و مطلوب . (از آنندراج ). محبوب و مقبول و دلپذیر. (ناظم الاطباء) : خواب را بر کوهکن تصویر شیرین تلخ کردکار چون دلچسب شد خود کارفرما می شود. تأثیر (از آنندراج ).</
اغیسلغتنامه دهخدااغیس . [ اَ ] (اِ) تخمی است که آن را بشیرازی تخم دلاشوب گویند. (آنندراج ). تخمی است که آن را بشیرازی تخم دل آب شو گویند و بعربی حب الفقد خوانند. (هفت قلزم ). تخم دل آشوب که حب الفقد گویند. (ناظم الاطباء). بیونانی پنجنگشت نامند. (فهرست مخزن الادویه ). اثلق است . (اختیارات بدیع
دل آشوبلغتنامه دهخدادل آشوب . [ دِ ] (نف مرکب ) دلاشوب . دل آشوبنده . آشوب کننده ٔ دل . آنچه یا آنکه سبب آشوب و بهم برآمدن دل گردد. مهوع . || نگران کننده . مضطرب سازنده ٔ دل . مشوش دارنده ٔ دل . برهم زننده ٔآرامش دل . ازبین برنده ٔ سکون و قرار دل : زیرا که به از عمر ب
چشملغتنامه دهخداچشم . [ چ َ /چ ِ ] (اِ) معروفست که عرب «عین » گویند. (برهان ). ترجمه ٔ عین . (آنندراج ).آن جزء از بدن انسان و حیوان که بر بالای آن ابرو جا گرفته و آلت دیدنست . (فرهنگ نظام ). عضو آلی مدرک رنگها. عین و آلت ابصار و دیده و چشم که آلت ابصار باشد