دلازارفرهنگ فارسی معین(دِ)(ص فا.) = دل آزار: 1 - آن چه موجب آزردن خاطر باشد. 2 - معشوق ستمگر. 3 - بی رحم .
تصدیعدهلغتنامه دهخداتصدیعده . [ ت َ دِ ] (نف مرکب ) رنج و محنت رساننده . دلازار و زحمت دهنده . (ناظم الاطباء).
حبیبفرهنگ مترادف و متضاد۱. خلیل، دوستدار، دوست، رفیق، محب ۲. محبوب، معشوق، یار ≠ دلازار، رقیب ۳. ولی ≠ عدو، دشمن
دق دارلغتنامه دهخدادق دار. [ دِ] (نف مرکب ) دق دارنده . مسلول . تب لازمی . || رنجور و دلازار. (ناظم الاطباء). و رجوع به دق شود.