دلالتلغتنامه دهخدادلالت . [ دَ ل َ ] (ع اِمص ) دلالة. راهنمایی . هدایت . راهبری . (ناظم الاطباء). ره نمایی . راه نمونی . ره نمونی . هدی . (از منتهی الارب ) : دلالت برجها بر نکاح چونست . دلالت برجها بر فرزندان و زادن چونست . دلالتشان [ دلالت برجها ] بر اندامهای مردم چونس
دلالتفرهنگ فارسی عمید۱. راهنمایی کردن؛ هدایت.۲. (اسم) (منطق) آنچه برای ثابت کردن امری بیاورند؛ برهان و دلیل.
ضلالتلغتنامه دهخداضلالت . [ ض َ ل َ ](ع مص ) گمراه شدن . بیراه شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر). || (اِمص ) ضد هدایت است چنانکه اِضلال ضد اهتداء می باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ). صاحب تعریفات گوید: هی فقدان ما یوصل الی المطلوب و قیل هی سلوک طریق لایوصل الی المطلوب . گمراهی . (دهار) (منتخب اللغات )
ضلالتدیکشنری فارسی به انگلیسیaberration, degradation, depravity, deviance, deviancy, error, fall, misguidance, perversion, perversity, stumble, vitiation
دلالت داشتنلغتنامه دهخدادلالت داشتن . [ دَ ل َ ت َ ] (مص مرکب ) لازم آمدن از موجود بودن چیزی وجود چیزی دیگر. (ناظم الاطباء). نشان چیزی بودن : [ برجها ] بر بادها دلالت چگونه دارند. (التفهیم ص 323). || راهبر بودن . رهنمونی داشتن .
دلالت کردنلغتنامه دهخدادلالت کردن . [ دَ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هدایت کردن . راهنمایی نمودن . (ناظم الاطباء). راهبری نمودن : اِحراب ؛ دلالت کردن کسی را بر غنیمت . (تاج المصادر بیهقی ). تنبیه ؛ دلالت کردن بر چیزی که از آن غافل باشد. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || نشانه ٔ چیزی بودن . دال بر چیزی بو
دلالت نمودنلغتنامه دهخدادلالت نمودن . [ دَ ل َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب )دلالت کردن . راهنمائی کردن . هدایت کردن : اِسقاء؛ دلالت نمودن بر آب . (از منتهی الارب ). || نشانه ٔچیزی بودن . دلالت داشتن . و رجوع به دلالت کردن شود.
implicatesدیکشنری انگلیسی به فارسیدلالت دارد، گرفتار کردن، دلالت کردن بر، مشمول کردن، بهم پیچیدن، مستلزم بودن
دلالةلغتنامه دهخدادلالة. [ دَ ل َ ] (ع اِ) راهبری وراه نمودگی . (دهار). راه نمایی . (ناظم الاطباء). ج ، دلائل . دلالات . (ناظم الاطباء). دلالت . رجوع به دلالت شود. || دلالت (اصطلاح منطق ). رجوع به دلالت شود.
ارجاعreference 1واژههای مصوب فرهنگستانرابطۀ دلالت که میان واحدهای دستوری وجود دارد، مانند ضمیر، که بر اسم یا گروه اسمی دلالت میکند
دلالت داشتنلغتنامه دهخدادلالت داشتن . [ دَ ل َ ت َ ] (مص مرکب ) لازم آمدن از موجود بودن چیزی وجود چیزی دیگر. (ناظم الاطباء). نشان چیزی بودن : [ برجها ] بر بادها دلالت چگونه دارند. (التفهیم ص 323). || راهبر بودن . رهنمونی داشتن .
دلالت کردنلغتنامه دهخدادلالت کردن . [ دَ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هدایت کردن . راهنمایی نمودن . (ناظم الاطباء). راهبری نمودن : اِحراب ؛ دلالت کردن کسی را بر غنیمت . (تاج المصادر بیهقی ). تنبیه ؛ دلالت کردن بر چیزی که از آن غافل باشد. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || نشانه ٔ چیزی بودن . دال بر چیزی بو
دلالت نمودنلغتنامه دهخدادلالت نمودن . [ دَ ل َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب )دلالت کردن . راهنمائی کردن . هدایت کردن : اِسقاء؛ دلالت نمودن بر آب . (از منتهی الارب ). || نشانه ٔچیزی بودن . دلالت داشتن . و رجوع به دلالت کردن شود.