دلریشلغتنامه دهخدادلریش . [ دِ ] (ص مرکب ) آنکه غم و اندوهی سخت دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). دلخسته و رنجور. (ناظم الاطباء). آنکه بسببی (عشق ، غم ، ناکامی ) محزون باشد. دلفگار.(آنندراج ) : از تسحب و تبسط بازنایستاد [ بوسهل ] تا بدان جایگاه که همه ٔ اعیان درگاه بسبب وی د
دلریشیلغتنامه دهخدادلریشی . [ دِ ] (حامص مرکب ) ریشی دل . حالت و چگونگی دلریش . رنجوری و درماندگی . (ناظم الاطباء). رجوع به دلریش شود.
دلریشیلغتنامه دهخدادلریشی . [ دِ ] (حامص مرکب ) ریشی دل . حالت و چگونگی دلریش . رنجوری و درماندگی . (ناظم الاطباء). رجوع به دلریش شود.
soreدیکشنری انگلیسی به فارسیدرد دارد، زخم، جراحت، جای زخم، ریش، دلریش کننده، مجروح کردن، دردناک، مجروح، دشوار، مبرم، خشن
قرحةدیکشنری عربی به فارسیماشرا , خوره , اکله , يکجور افت درختان ميوه , نوعي شته ياکرم , فاسدکردن , فاسدشدن , زخم , ريش , جراحت , جاي زخم , دلريش کننده , سخت , دشوار , مبرم , خشن , دردناک , ريشناک , قرحه , زخم معده , قرحه دار کردن يا شدن , ريش کردن
نشویلغتنامه دهخدانشوی . [ ن َش ْ ] (اِخ ) نخجوان . ضبط دیگری است از نخجوان : یارب ای خالق مکان و زمان مرسل و منزل نبی و نپی من درویش را ببخش غنی من دلریش را فرست شفی بار دیگر چنان که مطلوب است برسانم به خطه ٔ نشوی .هندوشاه نخجوانی (از صحاح ا
دلریشیلغتنامه دهخدادلریشی . [ دِ ] (حامص مرکب ) ریشی دل . حالت و چگونگی دلریش . رنجوری و درماندگی . (ناظم الاطباء). رجوع به دلریش شود.