دمللغتنامه دهخدادمل . [ دَ ] (ع اِمص ) نرمی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رفق . (ناظم الاطباء).
دمللغتنامه دهخدادمل . [ دَ ] (ع مص ) اصلاح کردن زمین و یا نیرو دادن آن به سرگین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). سرگین در زمین زدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ). بار به زمین دادن . کود دادن به زمین . (یادداشت مؤلف ). || اصلاح نمودن میان کسان . (از م
دمللغتنامه دهخدادمل . [ دُ م َ ] (ع اِ) ریش . ج ، دِمْلان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مغنده . دنبل . دمبل . قرحه که برآید و میان آن چرک کند و گاه سر باز کند و گاه محتاج نشتر شود. (یادداشت مؤلف ). باغره . (لغت نامه ٔ اسدی ). ورغاه (به زبان مردم عامه ٔ طوس ). (لغت نامه ٔ اسدی
دمللغتنامه دهخدادمل . [ دُم ْ م َ ] (ع اِ) نوعی از ریش و یا عام است . ج ، دَمامیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دُمَل . ج ، دمامیل . (دهار). ریش ، و به تخفیف میم نیز آید. جمع نادر آن دمامیل است . (از اقرب الموارد).و رجوع به دُمَل و دنبل شود. دانه ای است بزرگ و دموی صنوبری شکل و
ذمیللغتنامه دهخداذمیل . [ ذَ ] (ع مص ) نوعی از رفتن شتر. (تاج المصادر بیهقی ).نوعی از رفتار شتر. رفتار نرم یا رفتار برتر از عنق که نوعی از رفتار ستور است . ذَمل . ذُمول . ذَمَلان .
ذمیللغتنامه دهخداذمیل . [ ذُ م َ ] (اِخ ) ابن لخم . در شعر نهیشة بنت الجراح البهرائی ذکر او آمده است . رجوع به عقدالفرید چ عریان ج 3 ص 308 شود.
دملانلغتنامه دهخدادملان . [ دَ م َ ] (ع مص ) مصدر به معنی دَمْل . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به دَمْل شود.
دملانلغتنامه دهخدادملان . [ دِ ] (ع اِ) ج ِ دُمَل . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به دُمَل شود.
دملوکلغتنامه دهخدادملوک . [ دُ ] (ع اِ) سنگ تابان گرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سنگ سیاه گرد. (از اقرب الموارد). و رجوع به دملوق شود.
دملاجلغتنامه دهخدادملاج . [ دِ ] (ع اِمص ) همواری کار و درستی صنعت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
دملانلغتنامه دهخدادملان . [ دَ م َ ] (ع مص ) مصدر به معنی دَمْل . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به دَمْل شود.
دملانلغتنامه دهخدادملان . [ دِ ] (ع اِ) ج ِ دُمَل . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به دُمَل شود.
دملوکلغتنامه دهخدادملوک . [ دُ ] (ع اِ) سنگ تابان گرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سنگ سیاه گرد. (از اقرب الموارد). و رجوع به دملوق شود.
دملاجلغتنامه دهخدادملاج . [ دِ ] (ع اِمص ) همواری کار و درستی صنعت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مدمللغتنامه دهخدامدمل . [ م ُ دَم ْ م ِ ] (ع ص ) آنچه جراحت را از ریم پاک کرده ، فراهم آرد. (غیاث اللغات ). هر چه به سبب تجفیف و تکثیف رطوبت سطح جراحت را لزج و چسبنده کرده و دهن زخم را بهم آورد، مانند دم الاخوین . (فرهنگ خطی ) (از قانون ابن سینا). چیز خشک بود که بهم چفساند دهان جراحت را چون د
متدمللغتنامه دهخدامتدمل . [ م ُ ت َ دَم ْ م ِ ] (ع ص ) زمین صالح و نیرودار. (آنندراج ). زمین کود داده شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تدمل شود.
مزدمللغتنامه دهخدامزدمل . [ م ُ دَ م ِ ] (ع ص ) بردارنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). یکبار بردارنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مندمللغتنامه دهخدامندمل . [ م ُ دَ م ِ ] (ع ص ) جراحتی که گوشتش فراه-م آمده ، به شده باشد. (غیاث ) (آنندراج ). جراحت به شده . (ناظم الاطباء). ریش و جراحت نیکوشده ، گوشت آورده و جوش خورده (ریش و خستگی ). (یادداشت مرحوم دهخدا).- مندمل شدن ؛ به شدن جراحت . (ناظم الاطب
هدمللغتنامه دهخداهدمل . [ هَِ دَ ] (ع ص ، اِ) جامه ٔ کهنه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مرد گران . (منتهی الارب ). || پشته ٔ بلند فراهم آمده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).