دندشلغتنامه دهخدادندش . [ دَ دِ ] (اِمص ) دندیدن . (ناظم الاطباء). اسم مصدر از دندیدن . نجوا. رمز. (یادداشت مؤلف ). سخن گفتن باشد با کسی چنانکه دیگری درنیابد. و به عربی رمز و ایما نامند. (از آنندراج ) (برهان ). سخن وکلام مرموز. و رجوع به دندیدن شود. || نمازی که آهسته خوانده شود. || لندیدن از
دندنهلغتنامه دهخدادندنه . [ دَ دَ ن َ / ن ِ ] (از ع ، اِ) آهسته سخن کردن زیر لب باشد، آن را دندش نیز گویند و دندیدن مصدر آن است . (آنندراج ). سخن آهسته ٔ زیرلبی . (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) : تیزی که بانگ رعد بم و زیر آن بود<b
دندلغتنامه دهخدادند. [ دَ ] (اِ)دنده . استخوان پهلو. (از برهان ) (لغت محلی شوشتر) (از فرهنگ جهانگیری ). ضلع. (ناظم الاطباء). استخوان پهلو که آن را دنده نیز گویند. (آنندراج ) : به جای سینه دهان و به جای گردن چشم به جای دندش تارک به جای کتف عذار. <p class="a