دنولغتنامه دهخدادنو.[ دُ ن ُ و و ] (ع مص ) نزدیک شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار) (غیاث ). نزدیک آمدن . (تاج المصادر بیهقی ). اِدّناء. (المصادر زوزنی ). رجوع به ادناء شود.
دنولغتنامه دهخدادنو. [ دُ ن ُوو ] (ع اِمص ) قرب . نزدیکی . (آنندراج ) (غیاث ). || خویشی و قرابت . (منتهی الارب ).
دورگهسازی دِنا ـ دِناDNA-DNA hybridizationواژههای مصوب فرهنگستانتشکیل مولکول دورشتهای از دو رشتۀ مستقل دِنای مکمل متـ . دورگهشدگی دِنا ـ دِنا
دِنای خودخواهselfish DNA, ignorant DNA, incidental DNAواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از توالیهای دِنای نارمزگذار که در سطح ژنگان پراکنده است و در جریان تقسیم یاختهای، همتاسازی خود را بر یاخته تحمیل میکند و ژننمود مشخصی ندارد متـ . دِنای بینمود junk DNA دِنای سربار parasitic DNA
دِنای دورشتهایdouble-stranded DNA, dsDNA, DNA duplex, duplex DNAواژههای مصوب فرهنگستانیک مولکول دِنا متشکل از دو رشتة مکمل که با پیوند هیدروژنی بین جفتبازهای متقابل به هم وصل شدهاند
دِنای مکملcomplementary DNA, copy DNAواژههای مصوب فرهنگستاندِنای تکزنجیرهای که مکمل رشتۀ رِنا است اختـ . دِنام cDNA
دِنای یکتاunique DNA, unique sequence DNAواژههای مصوب فرهنگستانتوالیای از دِنا که تنها یک و بهندرت تعداد اندکی نسخه از آن در ژنگان تکلاد وجود دارد متـ . دِنای تکنسخه single-copy DNA
دنواشلغتنامه دهخدادنواش . [ دِن ْ ] (اِخ ) نام مردی است که عذرا معشوقه ٔ وامق را بفروخت . (برهان ) (ناظم الاطباء). ادانوش .
دنوءةلغتنامه دهخدادنوءة. [ دُ ءَ ] (ع مص ) فرومایه و بی باک گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دناءة. (از ناظم الاطباء). رجوع به دناءة شود.
دنوعلغتنامه دهخدادنوع . [ دُ ] (ع مص ) ناکس و بخیل گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به دناعة شود. || (اِمص ) خضوع . ذل . خواری . (یادداشت مؤلف ).
دناةلغتنامه دهخدادناة. [ دَ ] (ع مص ) ناکس شدن . (از المصادر زوزنی چ بینش ص 93). و رجوع به دنو و دناوة شود.
دُنْيَافرهنگ واژگان قرآندنیا - نزديکتر(صفت تفضيلي از "دُنُو"در اصل به معني نزديکترومؤنث أدني است .در عبارت "إِذْ أَنتُم بِـﭑلْعُدْوَةِ ﭐلدُّنْيَا " در معني نزديکتر آمده است)
متدنیلغتنامه دهخدامتدنی . [ م ُ ت َ دَن ْ نی ] (ع ص ) اندک اندک نزدیک شونده ، مأخوذ از دنو. (آنندراج ). کسی که اندک اندک نزدیک شود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تدنی شود.
دنواشلغتنامه دهخدادنواش . [ دِن ْ ] (اِخ ) نام مردی است که عذرا معشوقه ٔ وامق را بفروخت . (برهان ) (ناظم الاطباء). ادانوش .
دنوءةلغتنامه دهخدادنوءة. [ دُ ءَ ] (ع مص ) فرومایه و بی باک گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دناءة. (از ناظم الاطباء). رجوع به دناءة شود.
دنوعلغتنامه دهخدادنوع . [ دُ ] (ع مص ) ناکس و بخیل گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به دناعة شود. || (اِمص ) خضوع . ذل . خواری . (یادداشت مؤلف ).
بندنولغتنامه دهخدابندنو. [ ب َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان سرجهان است که در شهرستان آباده واقع است . 125 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
بیجدنولغتنامه دهخدابیجدنو. [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهستان است که در بخش کلاردشت شهرستان نوشهر واقع است و 190 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
بیدنولغتنامه دهخدابیدنو. [ ] (اِخ ) قریه ای است چهار فرسنگ بیشتر جنوبی کلخنگان بفارس . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
تدنولغتنامه دهخداتدنؤ. [ ت َ دَن ْ ن ُءْ ] (ع مص ) برانگیختن کسی را بر فرومایگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد): نفس فلان تتدنأه . (اقرب الموارد).
گردنولغتنامه دهخداگردنو. [ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جیگران (گرمسیر ولد بیگی )بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 7000 گزی خاورسرقلعه ، کنار راه فرعی سر پل ذهاب به ازگله . منطقه ای است دشت ، هوای آن گرمسیری و دارای 300