دنگللغتنامه دهخدادنگل . [ دَ گ َ ] (ترکی ، اِ) روبرو نشستن در مجلس باشد، و بعضی گویند به این معنی ترکی است . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). جلوس روبرو و زانوبه زانو. || گروه و جماعت . (ناظم الاطباء).
دنگللغتنامه دهخدادنگل . [ دَ گ ِ ] (ص ) ابله . (ناظم الاطباء) (لغت فرس اسدی ). در قزوین و آذربایجان امروز کلمه ٔ دَنگُل متداول است و آن را به معنی لاابالی و لاقید و بی اعتنا به امور استعمال کنند. (یادداشت مؤلف ). ابله و نادان و احمق . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (آنند
دنگللغتنامه دهخدادنگل . [ دُ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گرمخان بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد با 120 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه و راه آن اتومبیلرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
پولین دنللغتنامه دهخداپولین دنل . [ پ ُ دُ ن ُ ] (اِخ ) (سن ) کشیش (نُل ). متولد در بردو (353 - 431 م .).
شبهمگسگیر دینلPseudocolopteryx dinellianusواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از ژیانمرغیان و راستۀ گنجشکسانان با منقار باریک و دراز که فعالیت بدنی بسیار زیاد و حرکات سریع دارد
دانیللغتنامه دهخدادانیل . [ ] (اِخ ) نام کاتب مونس خادم بعهد معتضد باﷲ خلیفه ٔ عباسی . (عیون الانبیاء ص 431 ج 1).
دنگلالهلغتنامه دهخدادنگلاله . [ دَ گ ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) گلفهشنگ و دنگاله . (ناظم الاطباء). رجوع به دنگاله شود. || تندی و درشتی و سختی و تعدی . (ناظم الاطباء).
دنگلانلغتنامه دهخدادنگلان . [ دَ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سدن رستاق بخش کردکوی شهرستان گرگان با 1100 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن اتومبیلرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
کودنفرهنگ مترادف و متضادابله، احمق، بلید، بیشعور، بیعقل، بیوقوف، پخمه، خر، خرفت، دنگل، سادهلوح، کانا، کمهوش، کندذهن، نادان، ناقصالعقل ≠ هوشمند
احمقفرهنگ مترادف و متضادابله، الاغ، بیشعور، بیهوش، خر، دنگل، دیوانهوش، رعنا، زودباور، سادهلوح، کمخرد، کمعقل، کمعقل، کندفهم، کودن، گاوریش، گول، گول، نادان، نادان، ناقصعقل، نفهم، ≠ دانا
کردنگلغتنامه دهخداکردنگ . [ ک َ دَ ] (ص ) دنگ . دنگل . (فرهنگ فارسی معین ).گردنگ . کردنگل . دیوث . (برهان ) (آنندراج ). پشت پایی . هیز. غلتبان . (یادداشت مؤلف ). || ابله . (برهان ) (آنندراج ). احمق . (فرهنگ فارسی معین ). || بی اندام . (برهان ) (آنندراج ). بدهیکل . (فرهنگ فارسی معین ). کرتنکلا
دیوثلغتنامه دهخدادیوث . [ دَی ْ یو ] (ع ص ) قواد. دیبوب . آنکه مردان را بر زن خود وارد کند. آنکه درباره ٔ زن خود حسادت و غیرت نداشته باشد. این واژه از زبان سریانی است و معرب شده است . (از تاج العروس ). کسی که درباره ٔ زن خود غیرت نداشته باشد. پزوند.دراره و دنگل . (ناظم الاطباء). قرطبان . کلتب
دنگلالهلغتنامه دهخدادنگلاله . [ دَ گ ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) گلفهشنگ و دنگاله . (ناظم الاطباء). رجوع به دنگاله شود. || تندی و درشتی و سختی و تعدی . (ناظم الاطباء).
دنگلانلغتنامه دهخدادنگلان . [ دَ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سدن رستاق بخش کردکوی شهرستان گرگان با 1100 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن اتومبیلرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
دنگله کهریزلغتنامه دهخدادنگله کهریز. [ دِ گ ِ ل َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان با 105 تن سکنه . راه آن اتومبیلرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کردنگللغتنامه دهخداکردنگل . [ ک َ دَ گ َ ] (ص ) دیوث . || ابله . || بی اندام . (برهان ) (آنندراج ). کرتنکلا در تداول مردم قزوین . رجوع به کردنگ شود.
گردنگللغتنامه دهخداگردنگل . [ گ َ دَ گ َ ] (ص ) گردنگ که ابله و احمق باشد. || دیوث . (برهان ) (آنندراج ). به کاف تازی هم آمده است . (فرهنگ رشیدی ). و رجوع به گردنگ شود.