دهارلغتنامه دهخدادهار. [ دَ ] (اِ) غار. (صحاح الفرس ) (فرهنگ جهانگیری ) (لغت فرس اسدی ). غار و شکاف کوه . (از برهان ) (از آنندراج ) : یکایک پراکنده بر دشت و غارزبان چون درخت و دهان چون دهار. اسدی .کهی پردهار و شکسته دره دهارش پ
دهارلغتنامه دهخدادهار. [ دَهَْ ها ] (اِخ ) قاضی بدر محمدخان دهار صاحب اداةالفضلا و دستورالاخوان . (یادداشت مؤلف ). نام مؤلف [ دستورالاخوان ] چنانکه خود در مقدمه ٔ کتاب بدان اشاره می کند «قاضی خان بدر محمد دهار» است اما در فهرست ریو لقب وی دهار وال یا دهار یوال ضبط شده است . دهار وال به معنی
دهارفرهنگ فارسی عمید= غار۱: ◻︎ یکایک پراکنده بر دشت و غار / قدی چون درخت و دهان چون دهار (اسدی: ۱۶۲).
آماجهdartواژههای مصوب فرهنگستانهدفی تمرینی و هوایی که بهوسیلۀ هواگرد در منطقۀ تیراندازی ضدهوایی قرار میگیرد و پدافند زمینبههوا و هواگرد آن را هدف قرار میدهند
وایابی دادهdata recovery, DARواژههای مصوب فرهنگستانبازگردانی دادههای ذخیرهشدة آسیبدیده برای جلوگیری از نابودی آنها
ماشین تونلزنtunnel boring machine, TBM, tunnel borer, tunneller, digger, excavatorواژههای مصوب فرهنگستانماشینی که برای حفر مقطع کامل تونل در انواع زمینها مورد استفاده قرار میگیرد و تونلی با نیمرخ دایرهای حفر میکند
دعارلغتنامه دهخدادعار. [ دَع ْ عا ] (ع ص ) مفسد. ج ، دعارون . (ذیل اقرب الموارد از لسان ). و رجوع به دعارة شود.
دهاریرلغتنامه دهخدادهاریر. [ دَ ] (ع اِ) اول زمانه ٔ گذشته ، واحد ندارد. || (ص ) درگذرنده . || دهر دَهاریر، روزگار سخت . || دهوردهاریر، زمان مختلفه از شدت و رخا. (منتهی الارب ).
رفقةلغتنامه دهخدارفقة. [ رَ ق َ ] (ع اِ) کاروان . (دهار). رجوع به رَفقَة یا رِفقَة یا رُفقَة شود. || کاروان . (دهار).
مداهرةلغتنامه دهخدامداهرة. [ م ُ هََ رَ ] (ع مص ) دهار. معامله کردن با کسی به مدت دهر . (از منتهی الارب ). رجوع به دهار شود.
دیبا فروشلغتنامه دهخدادیبا فروش . [ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ دیبا. دباج . (منتهی الارب ) (دهار). دیباجی . (دهار).
دهاریرلغتنامه دهخدادهاریر. [ دَ ] (ع اِ) اول زمانه ٔ گذشته ، واحد ندارد. || (ص ) درگذرنده . || دهر دَهاریر، روزگار سخت . || دهوردهاریر، زمان مختلفه از شدت و رخا. (منتهی الارب ).
قندهارلغتنامه دهخداقندهار. [ ق َ ] (اِخ ) نام معبدی است در گنگ بهشت . (آنندراج ) (ناظم الاطباء):دگرباره بر مرز هندوستان گذر کرد چون باد بر بوستان از آنجا به مشرق علم برفراخت یکی ماه بر دشت و بر کوه ساخت از آن راه چون دوزخ تافته کز آن پشت پای تپش یافته درآمد به آن شهر
قندهارلغتنامه دهخداقندهار. [ ق َ دَ ] (اِخ ) نام شهری از خراسان که اکنون در تصرف افغانهاست . (ناظم الاطباء). نام شهری است معروف ، بعضی گویند از ترکستان است و بعضی دیگر گویند از هندوستان . (برهان ). شهری است به افغانستان که نام آن به ایالت شامل وی نیز اطلاق شده و آن در <span class="hl" dir="ltr"
قندهارلغتنامه دهخداقندهار. [ ق َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه ، واقع در 41هزارگزی جنوب مراغه و 3 هزارگزی خاور شوسه ٔ مراغه به میاندوآب . موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن <span class
ازدهارلغتنامه دهخداازدهار. [ اَ دِ ] (اِخ )محرف اردهار از نواحی کاشان . رجوع بمحاسن اصفهان مافروخی ص 16 و رجوع به اردهال در همین لغت نامه شود.