دهن دریدهلغتنامه دهخدادهن دریده . [ دَ هََ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که دهان وی دریده باشد : بر پسته که شد دهن دریده عناب ز دور لب گزیده . نظامی . || کنایه است از هرزه چانه و یاوه گوی و هرزه درای و فحاش
دیانdieneواژههای مصوب فرهنگستاندستهای از ترکیبات آلی که مولکولهای آنها دارای دو پیوند دوگانۀ کربن ـ کربن است
دحنلغتنامه دهخدادحن . [ دَ ح ِ ] (ع ص ) رجل دحن ؛ مرد گربز بدباطن . (منتهی الارب ). پلید گربز خبیث . دحنة. در یک نسخه ٔ خطی مهذب الاسماء مضبوط در کتابخانه ٔ مؤلف ، الدحن و الدحیل بمعنی الخب و الخبیث . و در دو نسخه ٔ دیگر الدحل و الدحن به معنی الخب و الخبیث آمده است . رجوع به دَحِل و خب و خب
صوتيدیکشنری عربی به فارسیاوايي , مصوت , صدا دار , مربوط به ترکيب اصوات , صدا , صوتي , خواندني , اوازي , ويژه خواندن , دهن دريده
دهان لغلغتنامه دهخدادهان لغ. [ دَ ل َ ] (ص مرکب ) دهان لق . مذیاع . آنکه راز نگاه داشتن نتواند. دهن دریده . (یادداشت مؤلف ).
فحاشلغتنامه دهخدافحاش . [ ف َح ْ حا ] (ع ص ) مرد فحش گوی . (منتهی الارب ). مؤنث آن فحاشة است . (اقرب الموارد). زشتگوی . (ربنجنی ). آنکه دشنام بسیار گوید. بدزبان . دهن دریده .آنکه در جواب از حد درگذرد. (یادداشت بخط مؤلف ).
دهن لغلغتنامه دهخدادهن لغ. [ دَ هََ ل َ ] (ص مرکب ) یا دهن لق . ذعذاع . آنکه اسرار خود یا دیگران را عادتاً بازگوید. که سخن نگاه ندارد. که راز نگاهدار نباشد. (یادداشت مؤلف ). || که یاوه بسیارگوید. (یادداشت مؤلف ). || که دشنام بسیار دهد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دهن دریده شود.
دهنلغتنامه دهخدادهن . [ دَ ] (ع مص ) نفاق کردن . || چرب کردن سر را به روغن و تر نمودن آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چرب کردن به روغن . (از تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ). || زدن کسی را به عصا. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). به عصا زدن . (تاج المصادر بیهق
دهنلغتنامه دهخدادهن . [ دُ ] (ع اِ) روغن . ج ، دِهان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی ص 49). روغن خواه از نباتات و خواه از حیوانات و حبوبات باشد. (غیاث ). این کلمه از عربی به یونانی رفته نه برعکس . (از نشوءاللغة
دهنلغتنامه دهخدادهن . [دَ / دُ ] (ع اِ) باران ضعیف که روی زمین را تر کند. ج ، دهان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
دهنلغتنامه دهخدادهن . [دِ ] (ع اِ) درختی که بدان درندگان و حیوانات وحشی کشته شوند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
دهندیکشنری عربی به فارسیسرشير , کرم , هر چيزي شبيه سرشير , زبده , کرم رنگ , سرشير بستن , فربه , چاق , چرب , چربي , چربي دار , چربي دار کردن , فربه يا پرواري کردن , گريس , روغن اتومبيل , روغن , مداهنه , چاپلوسي , روغن زدن , چرب کردن , رشوه دادن
خاک به دهنلغتنامه دهخداخاک به دهن . [ ب ِ دَ هََ ] (اِ مرکب ) در محل دعای بد و نفرین مستعمل میشود. (آنندراج ): خاکم به دهان . رجوع به صفحات قبل و ترکیبات خاک شود : من می خورم و تو می کنی بدمستی خاکم به دهن مگرتو مستی ربّی .(منسوب به خیام ).<
چنگ دهنلغتنامه دهخداچنگ دهن . [چ َ گ ِ دَ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) نام سازی آهنین است که بدهن گذاشته و با انگشت مینوازند و آن را در هندوستان مُنهه چنگ گویند. سازِ دهنی : گر سکه ٔ دل بر سخن خویش زنی کی حرف بدی ز دشمن خویش زنی بد گویی خلق همچو چنگ دهن است <
خوش دهنلغتنامه دهخداخوش دهن . [ خوَش ْ / خُش ْ دَ هََ ] (ص مرکب ) آنکه دهن قشنگ دارد. || خوش گفتار.نیکوسخن . ملایم . کسی که با زبانش مردم را نرنجاند.
رودهنلغتنامه دهخدارودهن . [ دِ هَِ ] (اِخ ) قصبه ٔمرکز دهستان سیاه رود بخش حومه ٔ شهرستان دماوند که در 21هزارگزی دماوند و 48هزارگزی تهران ، سر سه راه تهران به فیروزکوه و آبعلی واقع است . کوهستانی و سردسیرو دارای <span class="h