دوابلغتنامه دهخدادواب . [ دَ ] (از ع ، اِ) ج ِ دابة، و در عربی به تشدید باء و به معنی مطلق جنبندگان یعنی جانوران است ولی در فارسی بدون تشدید باء و بیشتر به معنی ستور که سواری می دهد و بار می کشد استعمال شود. چارپایان که سواری و بارکشی را باشند. (از یادداشت مؤلف ). حیوانات سواری و بارکش مانند
دوابلغتنامه دهخدادواب . [ دَ واب ب ] (ع اِ) ج ِ دابّة. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).ج ِ دابة، به معنی جانورانی که بر روی زمین سیر کنند. (یادداشت مؤلف ). ج ِ دابه ، به معنی جنبندگان است مأخوذ از دبیب که به معنی بر زمین جنبیدن است ، و تای تأنیث در دابة برای تقدیر بر موصوف باشد، پس دابة در ا
دوآبلغتنامه دهخدادوآب . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سربند پایین بخش سربند شهرستان اراک دارای 212 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
دوآبلغتنامه دهخدادوآب . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان دربند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه . سکنه ٔ آن 130 تن . آب آن از رودخانه ٔرازآور و قره سو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
دوآبلغتنامه دهخدادوآب . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یک مهه ٔ بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز دارای 100 تن سکنه . آب آن از چاه . ساکنین از طایفه ٔ هفت لنگ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
دوآبلغتنامه دهخدادوآب . [ دُ ] (اِخ ) نام ایستگاه شانزدهم راه آهن شمال از سوی تهران . (یادداشت مؤلف ). نام یکی از ایستگاههای بین شاهی و فیروزکوه است . این ایستگاه در 14هزارگزی جنوب پل سفید واقع شده . سکنه ٔ آن در حدود 100 نف
دوآبلغتنامه دهخدادوآب . [ دُ ] (اِخ ) چون رود قره سو با گاماسیاب در غربی قریه ٔ باقلا [ در هرسین ] به هم تلاقی کنند اَز آنجا به نام دوآب خوانده شود. (یادداشت مؤلف ).
دوابةلغتنامه دهخدادوابة. [ دُ ب َ ] (ع اِ) پرده و غشاء و پوست نازک . (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد.
دوابوذلغتنامه دهخدادوابوذ. [ دُ ] (معرب ، اِ) دیابوذ، و آن پارچه ای است که بر دو پود بافته می شود. (از المعرب جوالیقی ص 138). دوپود. دوپوده . دیبوذ. (منتهی الارب ). رجوع به دیابوذ شود.
دوابخشلغتنامه دهخدادوابخش . [ دَ ب َ ] (نف مرکب ) دوابخشنده . چاره گر. معالج . شفابخش : که ای محراب چشم نقش بندان دوابخش درون دردمندان . نظامی .فریبنده چشمی جفاجوی و تیزدوابخش بیمار و بیمارخیز.نظامی .<br
دوابللغتنامه دهخدادوابل . [ دَ ب ِ ] (ع اِ) به معنی بچه خوکان است . خوک بچگان . (از اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف ). رجوع به دَوْبَل شود.
دوآبلغتنامه دهخدادوآب . [ دُ ] (اِخ ) چون رود قره سو با گاماسیاب در غربی قریه ٔ باقلا [ در هرسین ] به هم تلاقی کنند اَز آنجا به نام دوآب خوانده شود. (یادداشت مؤلف ).
دوابةلغتنامه دهخدادوابة. [ دُ ب َ ] (ع اِ) پرده و غشاء و پوست نازک . (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد.
دوابوذلغتنامه دهخدادوابوذ. [ دُ ] (معرب ، اِ) دیابوذ، و آن پارچه ای است که بر دو پود بافته می شود. (از المعرب جوالیقی ص 138). دوپود. دوپوده . دیبوذ. (منتهی الارب ). رجوع به دیابوذ شود.
دوابخشلغتنامه دهخدادوابخش . [ دَ ب َ ] (نف مرکب ) دوابخشنده . چاره گر. معالج . شفابخش : که ای محراب چشم نقش بندان دوابخش درون دردمندان . نظامی .فریبنده چشمی جفاجوی و تیزدوابخش بیمار و بیمارخیز.نظامی .<br
دوابللغتنامه دهخدادوابل . [ دَ ب ِ ] (ع اِ) به معنی بچه خوکان است . خوک بچگان . (از اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف ). رجوع به دَوْبَل شود.