دواتلغتنامه دهخدادوات . [ دَ ] (ع اِ) سیاهی دان . (منتهی الارب ). دویت . ظرف مرکب برای نوشتن . آمه . مرکب دان . دوده دان . خوالستان . مداددان . لیقه دان . حبردان . قاروره . خوالسته . (یادداشت مؤلف ). ظرفی که در آن سیاهی کتابت نگاه دارند، و آنرا به فارسی آمه خوانند. ج ، دَوی ّ و دُوی ّ. (از آ
دوادلغتنامه دهخدادواد. [ دُ ] (ع اِ) کرم ریزه . || کرم خشک . || (ص ) مرد تیزرو شتابنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
دویاتلغتنامه دهخدادویات . [ دَ وَ ] (ع اِ) ج ِ دواة.(ناظم الاطباء) (از آنندراج ). و رجوع به دواة شود.
ذواتلغتنامه دهخداذوات . [ ذَ ] (ع اِ) ج ِ ذات .تأنیث ذو. خداوندان . دارندگان . صاحبان . مالکان . دارایان : مررت بنسوةِ ذوات مال . ذوات الارحام ؛ خویشان . ذوات الاذناب ؛ دنباله داران . || هستیها. چیزها. حقایق . و غیره : ذوات مکرمّة. و رجوع به ذات شود.
دواتخانهلغتنامه دهخدادواتخانه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جایی که دوات و قلمدان در آن نگاه می داشتند. جایی بوده است که اسناد دولتی را می نهاده اند از قبیل بایگانی و ضبط سلطنتی و محل نگهداری فرمانها و نامه های مهم : نبشت [ خواجه احمد حسن
دواتدارلغتنامه دهخدادواتدار. [ دَ ] (اِخ ) محمدپاشا. یکی از سیاستمداران و رجال نامی و دانشمند و باکفایت عثمانی است که به نخست وزیری رسیده است . وفات وی به سال 1166 هَ. ق . در مصر اتفاق افتاد. (از قاموس الاعلام ترکی ).
دواتدارلغتنامه دهخدادواتدار. [ دَ ] (نف مرکب ) دوات دارنده . همان که در عرف حال آن را قلمدان بردار گویند. (آنندراج ). حامل دوات . نگهدارنده ٔ دوات . || منشی . دبیر. آنکه دوات دارد و بکار برد و توسط آن نویسد. منصبی بوده در دربار پادشاهان قدیم ایران خاصه در دربار غزنویان . متصدی دوات و قلمدان سلطن
دواتداریلغتنامه دهخدادواتداری . [ دَ ] (حامص مرکب ) شغل و منصب دواتدار. (یادداشت مؤلف ) : نوشتکین را با دو شغلی که داشت دواتداری فرمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). رجوع به دواتدار شود.
دواتیلغتنامه دهخدادواتی . [ دَ ] (ص نسبی ) دوات دار. (مهذب الاسماء) (دهار). دویدار. صاحب الدوات . دوات دار. دویت دار. (یادداشت مؤلف ) : سوری ... گوید: ای دواتی خریطه ای کاغذ حاضر کن دواتی فرمان را به انقیاد و امتثال مقابل گردانید سوری آن قباله ٔ بیست هزار درم پاره کرد.
دوات آشورلغتنامه دهخدادوات آشور. [ دَ ] (نف مرکب ) آشورنده ٔ دوات . میلی که بدان صوف و لیقه ٔ دوات را بهم زنند و مبدل محبره کش گویند. (آنندراج ). چیز که دوات را با آن بهم زنند. (یادداشت مؤلف ). دوات شور.
دوات شورلغتنامه دهخدادوات شور. [ دَ ] (نف مرکب ) دوات آشور (شور از شوراندن است ). (یادداشت مؤلف ). آب دوات کن . محراک . (دهار) (السامی فی الاسامی ). رجوع به دوات آشور شود.
دوات گرلغتنامه دهخدادوات گر. [ دَ گ َ ] (ص مرکب ) آن که دواتها را بسازد، و دویت گر اماله ٔ آن . (آنندراج ). دواتساز. || آنکه از برنج ظرفهای چون آفتابه و سماور و سینی و گلدان و غیره کند و نیز ظروف فلزین را آب نقره دهد. آنکه از فلزات چون نقره وطلا و روی و برنج ، ادوات و آلات و اوانی کند. زرگر.
دوات گریلغتنامه دهخدادوات گری . [ دَ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل دواتگر. حرفه ٔ دواتگر. ساختن اسباب و آلاتی چون سماور و آفتابه و لگن از برنج و نقره و دیگر فلزات . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به دوات گر شود.
دواتخانهلغتنامه دهخدادواتخانه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جایی که دوات و قلمدان در آن نگاه می داشتند. جایی بوده است که اسناد دولتی را می نهاده اند از قبیل بایگانی و ضبط سلطنتی و محل نگهداری فرمانها و نامه های مهم : نبشت [ خواجه احمد حسن
خردواتلغتنامه دهخداخردوات . [ خ ُ دَ ](اِ) ترهات . (ناظم الاطباء). || ناچیز. خردمرد. لاشی ٔ. ریزه ریزه ها از هر چیز. (ناظم الاطباء).
قمحدواتلغتنامه دهخداقمحدوات . [ ق َ م َ دُ ] (ع اِ)ج ِ قمحدوه . رجوع به قمحدوه و قماحد و قماحید شود.
ادواتلغتنامه دهخداادوات . [ اَدَ ] (ع اِ) ج ِ اَداة. آلت ها. آلات حصول چیزی . (غیاث اللغات ). اسباب . دست افزارها : چنانکه ظهورآن بی ادوات آتش زدن ممکن نگردد، اثر این تجربت و ممارست هم ظاهر نشود. (کلیله و دمنه چ 1332 ص <span class="hl"