دوارلغتنامه دهخدادوار. [ دَ ] (از ع ، ص ) مخفف دَوّار. سخت چرخان و گردان . (یادداشت مؤلف ) : تو برون شو هم ز افلاک دواروآنگهی نظاره کن آن کار و بار. مولوی .رجوع به دَوّار شود.
دوارلغتنامه دهخدادوار. [ دَ / دُ ] (ع مص ) گشتن سر به علتی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از غیاث ). گردیدن سر. (یادداشت مؤلف ). || گیجی . سرگیجه . گیج خوردن سر. سرآل . اوام . کاتوره . سرگردا. چرخ خوردن سر. گردیدن سر. گشتن سر. سرگردانی . سرگردایی . دُوام .
دوارلغتنامه دهخدادوار. [ دَ / دُوْ وا / دَوْ وا ] (اِخ ) بتی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بتی است عرب را. (یادداشت مؤلف ). رجوع به بت شود.
دوارلغتنامه دهخدادوار. [ دَوْ / دُوْ وا ] (اِخ ) کعبه ، شرفها اﷲ تعالی . (منتهی الارب ) (آنندراج )(از ناظم الاطباء). کعبه بدان سبب که حاجیان به دور آن می گردند. (از اقرب الموارد). رجوع به کعبه شود.
دیوار دور بامگویش اصفهانی تکیه ای: herre طاری: -------- طامه ای: --------- طرقی: herra کشه ای: -------- نطنزی: erre
دوارجلغتنامه دهخدادوارج . [ دَ رِ ] (ع اِ) دوارج الدابة؛ پای های ستور. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پایهای ستور. (آنندراج ).
دوارسلغتنامه دهخدادوارس . [ دَ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ دارس . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : رسوم الطلل والدیار الدوارس چو بر صدر منشور توقیع صاحب . (منسوب به حسن متکلم ).
دوارةلغتنامه دهخدادوارة. [ دَوْ وارَ ] ع ص ) دواره . مؤنث دوار. || گرد. مدور. چرخش دار: له [ للصعتر ] ... اکلیل لیس علیه و هیئة الدوارة لکنه منقسم منفصل . (تذکره ٔ ابن البیطار.- دواره و قواره ؛ هر چیز ساکن را دَواره و قَواره گویند. (از آنندراج ) (از منتهی الارب )
دوارةلغتنامه دهخدادوارة. [ دُ / دَوْ وا رَ ] (ع اِ) پاره ای گرد از سر. (از اقرب الموارد) (آنندراج ).دایره ای که بر میان سر مردم باشد. (مهذب الاسماء).
دوارةلغتنامه دهخدادوارة. [ دُوْ وا رَ ] (ع اِ) ریگ توده ٔ گرد که وحوش گرد آن گردند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || حاویه (در شکم گوسفند). شکنبه ٔ گوسفند. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ذیابیطس . دولاب . انق الکلیة. مرضی است که صاحب آن از آب سیر
دوارجلغتنامه دهخدادوارج . [ دَ رِ ] (ع اِ) دوارج الدابة؛ پای های ستور. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پایهای ستور. (آنندراج ).
دوارسلغتنامه دهخدادوارس . [ دَ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ دارس . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : رسوم الطلل والدیار الدوارس چو بر صدر منشور توقیع صاحب . (منسوب به حسن متکلم ).
دوارةلغتنامه دهخدادوارة. [ دَوْ وارَ ] ع ص ) دواره . مؤنث دوار. || گرد. مدور. چرخش دار: له [ للصعتر ] ... اکلیل لیس علیه و هیئة الدوارة لکنه منقسم منفصل . (تذکره ٔ ابن البیطار.- دواره و قواره ؛ هر چیز ساکن را دَواره و قَواره گویند. (از آنندراج ) (از منتهی الارب )
دوارةلغتنامه دهخدادوارة. [ دُ / دَوْ وا رَ ] (ع اِ) پاره ای گرد از سر. (از اقرب الموارد) (آنندراج ).دایره ای که بر میان سر مردم باشد. (مهذب الاسماء).
دوارةلغتنامه دهخدادوارة. [ دُوْ وا رَ ] (ع اِ) ریگ توده ٔ گرد که وحوش گرد آن گردند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || حاویه (در شکم گوسفند). شکنبه ٔ گوسفند. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ذیابیطس . دولاب . انق الکلیة. مرضی است که صاحب آن از آب سیر
خورشیدوارلغتنامه دهخداخورشیدوار. [ خوَرْ / خُرْ شیدْ ] (ص مرکب ) مثل آفتاب . آفتابگون . خورشیدسان . خورشیدمانند. خورشیدفام : آهنگ دست بوس تو دارم ولی ز شرم لرزان تنم چو رایت خورشیدوار تست .خاقانی .دور ن
چرخ دوارلغتنامه دهخداچرخ دوار. [ چ َ خ ِ دَوْ وا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آسمان . (ناظم الاطباء). کنایه از آسمان و فلک . چرخ . چرخ گردنده . چرخ گردان : بدل از مکر و از حسد دورندحاصل دهر و چرخ دوارند. ناصرخسرو.رجوع به چرخ دولابی شود.<b
زدوارلغتنامه دهخدازدوار. [ زَ ] (اِ) جدوار است که ماه پروین باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). جدوار است .(ترجمه ٔ صیدنه ). جدوار است که آنرا «ماه پروین » گویند و بیخ گیاهی است که دفع سموم کند و بنفش آن معتبرباشد و در هر جا که آن روید، گیاهی دیگر بروید که آنرا «بیش » گویند و زهر قتال است ... و
رعدوارلغتنامه دهخدارعدوار. [ رَ وا ] (ص مرکب ) رعدآسا. مانند رعد و تندر. (ناظم الاطباء) : چو آن بندی آگاه گردد ز کارخروشد خروشیدنی رعدوار.نظامی .
شادوارلغتنامه دهخداشادوار. [ شادْ ] (اِخ ) نام کوهی در حوالی سمرقند : در آن اثنا بسمع اشرف اعلی رسید که در دامن کوه شادوار قلعه ای است که آن را از کنیت گویند. (تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 232).