دوال بازلغتنامه دهخدادوال باز. [ دَ ] (نف مرکب ) دوالک باز. شخصی که دوالی و حلقه و قلابی دارد به نوعی مردم را فریب می دهد و زر ایشان می برد. (برهان ). || دغاباز. (غیاث ) (فرهنگ رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ). کنایه از حیله باز و مکار. (لغت محلی شوشتر). دغاباز و محیل است و آن را دوالک باز نیز گویند. (
دوال بازفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که دوالک بازی کند و آن نوعی از بازی و قمار است که با دوال و حلقه و قلاب صورت میگیرد.۲. مکار؛ حیلهباز؛ طرار.
دیواللغتنامه دهخدادیوال . [ دی ] (اِ) دیوار. (برهان ) (ناظم الاطباء). و جنگ کرد بسیار بدر ارگ و کشتن کرد فراوانی بدر شارستان در کرکوی عاقبت بستد و ارگ را و قلعه ٔ زورین را بعد از آن دیوال آن را ببرید. (تاریخ سیستان ص 384). رجوع به دیوار شود.
ذواللغتنامه دهخداذوال . (اِخ ) (وادی ...) ناحیه ای است از نواحی یمن و قصبه ٔ آن قحمه است ، شهرکی شامی و میان آن و زبید یک روزه راه است . (معجم البلدان ).
دوالفرهنگ فارسی عمید۱. تسمه.۲. تسمۀ ستبر.۳. تسمۀ رکاب.۴. تسمۀ کمر؛ کمربند: ◻︎ ز سنگ سپهدار و هنگ سوار / نیامد دوال کمر پایدار (فردوسی: ۱/۳۴۸).۵. تازیانه که از چرم بافته شود.۶. تسمۀ چرمی که با آن طبل بنوازند.
دواللغتنامه دهخدادوال . [ دَ ] (اِ) چرم . (ناظم الاطباء). چرم حیوانات . (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ) (جهانگیری ) (لغت شوشتر) : گر عدوی تو چو روی است چو روی تو بدیداز نهیب تو شود نرم چو مالیده دوال . فرخی .پای راست افکار شد چنانک
دوال بازیلغتنامه دهخدادوال بازی . [ دَ ] (حامص مرکب ) نوعی قمار که تسمه را پیچیده میلی از آن می گذرانند. (غیاث ) (از بهار عجم ). دوالک بازی . || حیله و مکر و دغابازی : ای صوف مشو غره به خندیدن شرب کو با تو سر دوال بازی دارد. نظام قاری .
دوالک بازلغتنامه دهخدادوالک باز. [ دَ ل َ ] (نف مرکب ) دوال باز. آنکه با دوال و حلقه و قلاب بازی می کند و از مردم پول می گیرد. (یادداشت مؤلف ) (از برهان ) : به سم بوس براقت عرشیان محتاج و فتراکت به دست آویز این مشتی دوالک باز آویزان . ناصرخسرو
دوالک بازیلغتنامه دهخدادوالک بازی . [ دَ ل َ ] (حامص مرکب ) دوال بازی . (برهان ) (جهانگیری ). نوعی بازی و قمار که با دوال و حلقه و قلاب صورت گیرد و آن چنان است که مقامران دوال را دولا پیچند و به نوعی تاه ساخته و پیچ داده بر زمین نهند و سپس دوال از آهن به دست دوال زننده دهند که سر آن میل را در ته دو
دوالک بازفرهنگ فارسی عمیددوالباز؛ کسی که دوالکبازی کند: ◻︎ رگ آن خون بر او دوالانداز / راست چون زنگی دوالکباز (نظامی۴: ۵۷۳).
دوالک بازیفرهنگ فارسی عمید۱. نوعی بازی و قمار که با دوال و حلقه و قلاب صورت میگیرد. به این طریق که دوال یا تسمۀ کمربند را مانند حلقه به هم میپیچند و طرف بازی باید سیخ یا میلهای را چنان در میان یکی از حلقهها قرار بدهد که وقتی حریف دوال یا تسمه را میکشد سیخ در وسط تسمه بماند که در این صورت برنده است و اگر تسمه را کشید و
پرحیلهلغتنامه دهخداپرحیله . [ پ ُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) مکار. آب زیرکاه . محیل .گُربز. نیرنگ باز. نرم بر. (برهان ). نرمه بر. ریمن . فریبنده . دغا. دغل . دغول . داغول . دوال باز. دوالک باز. فسونگر. کنوره . کنبورَه : قضا آمده بود وحال این
دوالفرهنگ فارسی عمید۱. تسمه.۲. تسمۀ ستبر.۳. تسمۀ رکاب.۴. تسمۀ کمر؛ کمربند: ◻︎ ز سنگ سپهدار و هنگ سوار / نیامد دوال کمر پایدار (فردوسی: ۱/۳۴۸).۵. تازیانه که از چرم بافته شود.۶. تسمۀ چرمی که با آن طبل بنوازند.
دواللغتنامه دهخدادوال . [ دَ ] (اِ) چرم . (ناظم الاطباء). چرم حیوانات . (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ) (جهانگیری ) (لغت شوشتر) : گر عدوی تو چو روی است چو روی تو بدیداز نهیب تو شود نرم چو مالیده دوال . فرخی .پای راست افکار شد چنانک
دوالsling, rope slingواژههای مصوب فرهنگستانریسمان یا تسمه یا زنجیری که برای بلند کردن بار به دور آن حلقه میشود
دنگ و دواللغتنامه دهخدادنگ و دوال . [ دَ گ ُ دَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) دوالی و ریسمانی است که بر آن زنگوله ٔ بسیار آویزند و مسخرگان خاصه غلامان عباسی به کمربندند بطوری که زنگوله ها بر کفل و دور کمر آویخته ماند و به همان قسم رقص کنند و اصول آورند. (لغت محلی شوشتر). || کنایه است از اسباب تجمل و شا
چهاردواللغتنامه دهخداچهاردوال . [ چ َ / چ ِ دَ ] (اِ مرکب ) قطعه چوبی کوتاه است که مکاریان به یک سر آن چهار دوال و سیخ کوچکی نصب کنند و حیوانات رابدان برانند و به جای دوال اگر زنجیر کنند شلاق گویند. (از لغت محلی شوشتر خطی ). رجوع به چاردوال شود.
چاردواللغتنامه دهخداچاردوال . [ دَ ] (اِ مرکب ) زنجیر دسته دار که بدان خر رانند. || چوبی باشد بمقدار یک قبضه که چارواداران بر سر آن میخی کوچک بقدرمهمیزی نصب نمایند و زنجیری با چند حلقه و چهار تسمه بر آن تعبیه کنند و الاغ و چاروا را بدان برانند. (برهان قاطع). || در بیت زیر از رضی الدین نیشابوری ظ
اردواللغتنامه دهخدااردوال . [ اَ دُ ] (اِخ ) شهرکی است بین واسط و جبل و بلاد خوزستان و در آن مزارع بسیار و خیرات است و آنرا اردوان بنون هم آورده اند. (معجم البلدان ).